چگونه نگاه کاریکاتوری به حاشیهنشینی، تحلیل دقیق این پدیده را دشوار میکند
کوچههای تودرتو، دیوارهای دودگرفته، جویهای سرریز شده از لجن، درهای رنگ و رو رفته، خانههای تنگ و تاریک و محیط پر از سروصدا و داد و فریاد؛ این دکوپاژ مشترک عمده فیلمها و سریالها از زندگی در حاشیه شهر است. دوربین روی دست، ریتم تندِ تدوین و بعضی تکنیکها در نورپردازی و تصویربرداری هم گامهای مکملی است که کمک میکند تنش، اضطراب و ناامنی به اوج برسد و بیننده کوچکترین نقطه سفید در فضا نبیند. شخصیتپردازیها البته از دکوپاژ هم کلیشهایتر است. آدمها در حاشیه شهر اگر بزرگ باشند، یا معتادند یا موادفروش و در هر دو صورت نیز فقیرند و کثافت از سر و رویشان میبارد. اگر بچه باشند هم روند اتفاقات بهگونهای است که آنها را لاجرم به سمت جرم و اعتیاد هُل میدهد. تصویری که پساز دیدن فیلمهایی همچون «ابد و یک روز»، «متری شیشونیم»، «مغزهای کوچک زنگزده» و... از شرایط زندگی در مناطق حاشیهای و جنوب شهر بهدست آوردهاید را اگر یک بار مرور کنید، احتمالاً تصدیق میکنید که این قضاوت اغراق شده نیست. واقعیت این است تصویر سینمایی از حاشیهنشینی در کشور ما، فوقالعاده کاریکاتوری و غیرواقعی است. البته در نیت خیر سازندگان اکثر این فیلمها تردیدی نیست اما شوربختانه در اثر همین انگارهسازی، تصور غالب از حاشیهنشینی هم- چه در میان مردم و چه در میان مسئولانی که باید معضل حاشیهنشینی را چاره کنند- همین قدر دور از واقعیت است. بهعنوان کسی که از خردسالی تا زمان دانشجویی را در سلطانآباد جاده ساوه و پس از آن نیز سالها در محله عباسی در جنوب شهر تهران زندگی کردهام -و هیچ کس از دوستان و نزدیکانم معتاد و قاتل و موادفروش و آشپزخانهدار نشدهاند- معتقدم، درک و تجربه حاشیهنشینان از سکونت در محل زندگیشان، با درکی که دیگران اعم از سینماگران، محققان، سیاستگذاران و عامه مردم، از این تجربه دارند تفاوت زیادی دارد. این البته بهمعنای مثبت بودن پدیده حاشیهنشینی از نگاه حاشیهنشینان نیست، آنها بیتردید مشکلات و دغدغههای عدیدهای دارند اما منطقیترین راه برای فهم دقیق این مشکلات، بررسی ذهنیت و نگاه خود آنهاست. از همین رو تلاش میکنم در این یادداشت در چند مضمون برگرفته از تجربه زیسته خودم، روی آنچه در حاشیه شهرها میگذرد ذرهبین بیندازم و نگاه نزدیکتری را به دست دهم.
آینده به مثابه کابوس
خیلی از حاشیهنشینها پایینتر از سطح استاندارد زندگی میکنند؛ این تقریباً درباره تمام پارامترهای زندگی، از قبیل معیشت، سلامت، بهداشت، آموزش، امکانات رفاهی و سرگرمی، زیرساختهای شهری و... صادق است. باوجود این، آنچه آنها را حتی بیش از تمام این محرومیتها میآزارد، پیشبینیناپذیری آینده است. خیلی از آنها به مشاغل بیثبات، کاذب و موقت اشتغال دارند و بر همین اساس آینده شغلیشان پیشبینیناپذیر است. به تبع این شرایط شغلی، آنها امکان هرگونه پیشبینی را در سایر عرصههای زندگی هم ندارند و به همین دلیل حتی برای آینده نزدیک خود هم قادر به برنامهریزی نیستند. این سبب میشود زندگی آنها با چشماندازهای روزمره و کاملاً کوتاهمدت تنظیم شود. بیآیندگی، احساس در برزخ بودن را به وجود میآورد و آدمها وقتی که حس کنند در برزخاند- یعنی نه راه پس دارند و نه راه پیش- غیرقابل پیشبینیترین کارها را میکنند. این اصلی است که باید در تحلیل همه رفتارهای اجتماعی حاشیهنشینها از جمله شورشها و اعتراضاتشان در نظر گرفته شود.
تفاوت در اولویتها
بر اساس تجربه زیسته خودم در زمان زندگی در حاشیه شهر و همچنین تجربه برخی فعالیتهای اجتماعی که بعدها در این مناطق داشتهام، معتقدم نگاهی که حاشیهنشینها به اولویتهای خود دارند، با نگاهی که دیگران از بیرون به اولویتهای آنها دارند، اساساً متفاوت است. این البته فقط حرف و تجربه نگارنده نیست؛ بر اساس یک تحقیق که نتایج آن در تابستان سال 1391 در فصلنامه مطالعات شهری منتشر شده، در مناطق حاشیهای شهر -و هم سکونتگاههای غیررسمی در داخل شهر- مثلاً کیفیت و حتی مالکیت مسکن، اولویت مردم نیست، در عوض آنها مسأله شغل و درآمد را مهمترین دغدغه خود میدانند. این یعنی تقدم تأمین معیشت بر شرایط سکونت که در عین سادگی، گاهی سیاستگذاران و تصمیمگیران فراموشش میکنند. مسأله مهم دیگر اینکه حاشیهنشینها تمایلات فرهنگی و اجتماعی یکسانی با اهالی شهر ندارند. فردگرایی و مصرفگرایی نهادینه شده در شهر، در میان حاشیهنشینها چندان موضوعیت ندارد. بهعنوان مثال، خانواده پرجمعیت و زندگی افراد پرتعداد در خانههای کوچک، به اندازهای که در فیلمها و سریالها نشان داده میشود برای حاشیهنشینان دشوار نیست و گاهی حتی مطلوب آنهاست. لب مطلب اینکه نمیتوان با نگاه طبقه متوسط و حتی طبقات پایین شهری به تعیین اولویت برای حاشیهنشینها پرداخت، این یک مسأله اساسی در مواجهه با پدیده حاشیهنشینی است.
علقهها و پیوندها
تصور عمومی این است که همه حاشیهنشینها در صورت فراهم شدن شرایط زندگی در مناطق شهری، بهسرعت قید محل زندگی خود را میزنند و شهرنشین میشوند. همین حالا، افراد متعددی از دوستان، همسایگان یا نزدیکان دوران زندگی در حاشیه شهر را میتوانم مثال بزنم که باوجود دارا بودن شرایط مهاجرت به شهر، ترجیح دادهاند رنج و مشقت رفتوآمد روزانه به تهران را بهجان بخرند اما محل زندگیشان را تغییر ندهند. واقعیت این است که در مناطق حاشیهای، برخی علقهها و پیوندها هم هست که نمیتوان بدون توجه به آنها، پدیده حاشیهنشینی را درست و دقیق فهم کرد. شمار قابل توجهی از ساکنان مناطق حاشیهای دارای پیوندهای خویشاوندی و قومی با یکدیگر هستند. پیوندهایی که حاصل زندگی در سکونتگاههایی است که پیش از مهاجرت در آن میزیستهاند. اساساً الگوی اغلب مهاجرتها به گونهای است که آمدن یک عضو از یک طایفه یا روستا به مثابه دروازه ورود دیگر اعضاست. بر همین اساس کلونیهای جمعیتی متعددی در مناطق حاشیهای شکل میگیرد که سبب میشود شمار قابل توجهی از حاشیهنشینها که عضو این کلونیها هستند، به منطقه زندگی خود احساس تعلق خاطر کنند. دانستن این نکته مثلاً به ما کمک میکند تا بفهمیم که چرا خیلی از مردم در مناطق حاشیهای رباط کریم، حاضر نیستند برای زندگی به شهر جدید پرند بروند، در حالی که پرند هم زیرساختها و امکانات بهتری دارد و هم خیلی از افراد توان مهاجرت به آنجا را دارند. این هم از آن دست نکاتی است که سیاستگذاران و مسئولان در مواجهه با پدیده حاشیهنشینی، آن را فراموش میکنند.
مسأله امنیت
در مناطق حاشیهای نوع نگاه به مسأله امنیت نیز عمدتاً با نگاهی که دیگران به مسأله امنیت دارند متفاوت است. طبیعی است که البته آنها هم مثل همه انسانهای دیگر، به امنیت احساس نیاز میکنند اما تفاوت در اینجاست که برای آنها شیوهها و مکانیسم جستوجو و تأمین امنیت متفاوت است. بهعنوان مثال سرمایه اجتماعی و همبستگی، یکی از پارامترهای احساس امنیت در این مناطق است. همانطور که بالاتر هم اشاره شد، در اثر مهاجرتهای گسترده و پیوندهای قومی و خویشاوندی در میان شمار نسبتاً قابل توجهی از ساکنان مناطق حاشیهای، روابط اجتماعی افقی در میان آنها گسترده است و همین امر سبب احساس اعتماد به نفس و امنیت در میان آنها میشود.
چرخه توسعهنیافتگی
برای درک مسائل حاشیهنشینان، باید به درک درستی از ساختار کل جامعه برسیم. حاشیهنشینی برای خیلیها، در واقع پناهگاهی برای در امان ماندن از مشکلات و مسائل شهر است. اقتصاد بیماری که توان خلق فرصتهای برابر و استاندارد ندارد، با مکانیسم نیروی گریز از مرکز، هر سال عده بیشتری را به نقاط دورتر از شهر پرتاب میکند. بله، بیکاری مشکل مهمی است، مهمتر از آن ولی مشاغلی است که نامشخص بودن آینده آنها، سبب شکلگیری وضع اقتصادی، فرهنگی و روانی خاصی در میان حاشیهنشینان میشود. این شرایط ناپایدار و تعلیقآمیز، درست در جهت عکس عقلانیت عمل میکند و در عوض به روحیه تقدیرگرایی دامن میزند، انسداد عقلانیت و تقدیرگرایی، در مناطق حاشیهای، هم مانعی در برابر توسعه است و هم ناشی از توسعه ناهمگون و این یعنی تداوم چرخه توسعهنیافتگی. حاشیهنشینها اگرچه عمدتاً از مطلوبیت جزئی نسبت به زمان پیش از مهاجرت خود برخوردارند اما مراودات مستمر با شهر، مدام به احساس محرومیت در ذهن آنها دامن میزند. با این همه ولی حاشیهنشینها همچنان حاشیهنشین میمانند و دلیل دشواریهای ترک حاشیهنشینی است. نهایتاً اینکه چه معیارهای مطلوبیت، چه اولویتها و چه نوع نگاه به زندگی، در میان حاشیهنشینان متفاوت از دیگران است و بیشتر مشکلاتی که در مواجهه با پدیده حاشیهنشینی ایجاد میشود، ناشی از نفهمیدن همین موضوع است.
*منتشر شده در «ایران ماه» شماره آذر ماه 1398