حوادث فروردین سال ۱۳۷۴ در افکار عمومی با نام شورش اسلامشهر شناخته میشود، اما مرکز این اتفاقات نه فقط در اسلامشهر که تقریبا در همه شهرهای حاشیه» جاده ساوه» بود. در آن سالها هنوز آزاد راه تهران-ساوه ساخته نشده بود و جاده ساوه یکی از مهمترین راههای ترانزیتی تهران به مناطق مرکزی کشور به شمار میرفت. تقریبا از منتهیالیه جنوب تهران تا حدود کیلومتر ۴۰ جاده ساوه، مراکز جمعیتی متراکمی عمدتا متشکل از مهاجران، با فاصله نه چندان زیاد در دو طرف جاده شکل گرفته بود. البته اغلب این مناطق از قبل هم، در قالب روستاها و شهرهای کوچک وجود داشتند، اما روند افزایش جمعیت و مهاجرت بیرویه به آنها از سالهای انتهایی دهه شصت و اوایل دهه هفتاد کلید خورده بود. من در سال ۱۳۷۴ دانشآموز کلاس چهارم ابتدایی بودم و در سلطانآباد، یکی از همان مراکز متراکم جمعیتی زندگی میکردیم. محل زندگی ما حوالی کیلومتر ۲۵ جاده ساوه بود. جمعیت سلطانآباد و مناطق اطراف که شهر گلستان را شکل میدادند، از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۰، از ۲۰ هزار نفر، به ۲۰۰ هزار نفر رسیده، یعنی ۱۰ برابر شده بود.
من البته آن زمان کوچکتر از آن بودم که تحلیلی نسبت به اعتراضات و ریشههای آن داشته باشم، اما وضع کلی و استانداردهای زندگی در آن مناطق را خوب یادم هست و برای کسب تصویر دقیقتر از عوامل شورش، بهتر است اول آنها را مرور کنیم؛ از نظر استاندارهای آموزشی، مدارس ابتدایی منطقه ما در سال ۱۳۷۲ چهارنوبته و در چند سال بعدش، سه نوبته و بهترین حالت دو نوبته بود. از نظر زیرساختهای شهری، محله ما و مناطق اطراف از حداقلها هم بیبهره بودند. کوچهها و خیابانها آسفالت نبود و آنهایی هم که به تدریج در آن سالها آسفالت میشد، با مشارکت خود اهالی انجام میگرفت. شبکه برق ناپایدار بود و آب شرب، ساعات محدودی در هفته وصل میشد و اهالی به کمک پمپ و با هزار و یک مشکل، تانکرهای آب خود را پر و برای مصرف طول هفته آب ذخیره میکردند. مشکل آب چنان وخیم بود که یادم هست فقط زنهای کوچه ما، چند بار در آن سالها جاده ساوه را در اعتراض به قطعیهای مکرر آب بستند. در محله ما کمتر از انگشتان دست تلفن داشتند و تنها وسیله ارتباطی، مخابرات بود. گاز شهری وجود نداشت و کپسولهای گاز مایع هم آنقدر دیر توزیع میشد که هر خانواده مجبور بود چند کپسول یدکی برای مصارف آشپزخانهای و بعضا گرمایشی داشته باشد.
جالب است بدانید که اسلامشهر که شورش سال ۷۴ را به نام آن شناخته میشود، نسبت به سایر مناطق اطراف توسعهیافتهتر بود و وضع نسبتا بهتری داشت. مثلا بر خلاف اسلامشهر، در منطقه ما در آن سال حتی یک شعبه بانک هم وجود نداشت. تا چند سال بعدش هم فقط یک شعبه بانک سپه در سلطانآباد افتتاح شده بود. باز برای اینکه تصویر دقیقتری پیدا کنید، همان یک شعبه بانکی آن سالها اینقدر شلوغ میشد که برای پرداخت قبوض، افراد را به داخل شعبه راه نمیدادند، سوراخی در دیوار بانک باز کرده بودند و ملت برای پرداخت قبض بیرون از شعبه پشت آن سوراخ صف میایستادند.
اگرچه تقریبا همه اهالی باید برای کار هر روز خودشان را تهران میرساندند، اما اوضاع از نظر حملونقل هم اسفبار بود. سلطانآباد به دو مقصد میدان گمرک و میدان آزادی تهران خط اتوبوسرانی داشت که تمام اتوبوسهای آن ماگیروسهای زهوار دررفته سی-چهلساله بودند. اغلب مناطق دیگر اطراف هم وضع بهتری از این لحاظ نداشتند.
از نظر استانداردهای بهداشتی وضع به مراتب وخیمتر بود، آنچه برای چندده هزار نفر جمعیت وجود داشت، فقط یک درمانگاه کوچک دولتی، چند مطب خصوصی و یکی-دو داروخانه بود. امکانات رفاهی و امثالهم هم که اصلا حرفش را نزنیم بهتر است. فقط به این بسنده میکنم که تا سالها، حتی یک پارک هم در آن منطقه وجود نداشت.
با این مقدمات، حالا به نظرم قضاوت درباره ریشههای اعتراضات دهه هفتاد در جاده ساوه، راحتتر از آن است که لازم باشد سخن را طول و تفصیل بدهیم. این اعتراضات در ۱۵ فروردین ۱۳۷۴ در واکنش به افزایش کرایه مینیبوسها و اتوبوسها آغاز شد، اما زمینه و دلایل آن قطعا منحصر به بحث حملونقل نبود.
مردم عمدتا کمدرآمد آنجا تقریبا از همه چیز به تنگ آمده بودند و کسی تا قبل از آن روز صدایشان را نمیشنید. در غیاب اینترنت و شبکههای اجتماعی، نه عکسی از آن سال به جا مانده و نه مطلب دندانگیری از جزئیات آن، در رسانهها منتشر شده است. در ذهن من هم، آنچه از آن حوادث به جای مانده، فقط دود غلیط لاستیکهای سوخته و پاساژ کوچک کنار مدرسهمان است که آن روز همه مغازههایش را تخریب و غارت کردند. بعدها فهمیدیم، در اکبرآباد – که حالا نامش به نسیمشهر تغییر یافته- اعتراضات و زدوخوردها شدیدتر بوده و در اسلامشهر آمار تخریب خیلی بالا بوده است. بعدتر فهمیدیم که عدهای نیز در آن درگیریها جان خود را از دست دادهاند. غیبت رسانهها یا محدودیتهایی احتمالا که برای آنها ایجاد شده بود، باعث شد که ابهامات زیادی حول آن حوادث بوجود بیاید و بر بستر همین ابهامات بعدها افسانههای زیادی درباره تعداد جانباختگان و کیفیت برخورد با معترضان خلق شد. استفاده از هلیکوپتر توپدار (!) و تیربار دوشکا یکی از همین افسانههاست که شاید به گوش شما هم خورده باشد.
بگذریم؛ تصویر ذهنیام از سالهای پس از اعتراضات، روشنتر از خود اعتراضات است. قطعا پس از آن شورش هم وضع عمومی آن مناطق به حد استاندارد نرسید – همین حالا هم نرسیده-، اما یادم هست که مسئولان انگار تازه متوجه وجود ما و چنین مناطقی شدند. وضع زیرساختها و امکانات بهتر شد و مثلا فقط در فقره حملونقل، تقریبا تمام اتوبوسها نوسازی شدند. وضع مدارس بهتر شد، وضع آب و برق به حد استاندارد نزدیک شد. پای تلفن و گاز شهری هم البته چند سال بعد به منطقه باز شد و ....