محمد مُرسی که در مصر از قدرت کنار گذاشته شد، بشار اسد ماوقع را نقطه سرنگونی اسلام سیاسی دانست و گفت: هر کسی هر کجای دنیا از دین استفاده سیاسی کند، لاجرم سقوط میکند. نسبت چنین اندیشهای با گفتمان سیاسی جمهوری اسلامی، روشنتر از آن است که احتیاج به توضیح اضافه باشد. باورمندی عمیق به سکولاریسم البته تنها نقطه افتراقِ بشار اسد با ایران نیست و میتوان موارد مهم دیگر از جمله مذهب و سبک زندگی او را به فهرست افتراقات افزود. با این حال، ایران با تمام قوا از اسد حمایت میکند. اگر زود قضاوت نکردهاید، باید بگویم که این حمایت اتفاقا اقدام کاملا درستی است، اگر با عینک منافع ایران تحولات منطقه را رصد کنید.
دیگر حامی پروپاقرص بشار اسد، فدراسیون روسیه است که در ماههای اخیر اگرچه برای او سنگ تمام گذاشته است اما احتمالا شما هم از سکنات و وجناتش، احساس کردهاید که در ازای جلوگیری از افتادن فرمانِ سوریه به دست غرب، بعید نیست از حفظ شخص بشار اسد، صرف نظر کند. در صف دشمنان هم کیست که نداند، عربستان، ترکیه، آمریکا و سایرین بیش از اینکه با شخص بشار اسد یا شیوه حکمرانی او مشکل داشته باشند، میخواهند قلمرو جبهه مقاومت را محدود کنند و حوزه نفوذ سنتی سوریه را از چنگ ایران در بیاورند.
میبینید، موقعیت غریب و البته غمانگیزی است، ایستادن در میانه دوستان و دشمنانی که نه اولیها تو را به خاطر خودت میخواهند و نه دومیها با تو به خاطر خودت دشمنی میکنند.
این «غربت»، به نظرم بارزترین ویژگی مردی است که 7 سال، میدانِ نیابتیترین نبرد دنیا را فرماندهی کرده. مردی که از چشمپزشکی به صدارت رسید و در صدارت گرفتار ابتلائاتی شد که کمتر کسی گمان میکرد از آنها جان سالم به در ببرد. ما در ذهن آدمها نیستیم اما به نظرم، تحمل غربتی که گفته شد، از همه دشواریهایِ دیگرِ بشار اسد بودن، دشوارتر است. مرد چشمتیلهای خاندان اسد ولی آن را هم مثل جنگ هفتساله تاب آورد و نگذاشت به ناتوانی و استیصال تبدیل شود؛ حداقل تا حالا و اگرچه با کمک دیگرانی که اگر نبودند معلوم نبود چه میشد.
یک روز گفتند هر شب از ترس اتاق خواب خود را عوض میکند، یک روز دیگر گفتند محافظش او را کشته و یک روز دیگر از سکته مغزیاش در اثر فشارهای مضاعف خبر دادند. یک روز گفتند زنش فراری شده و روز دیگر از ترورش در مراسم تشییع مادرش خبر دادند. صد بار خبر دروغین مرگش را در انفجارها و بمبارانها منتشر کردند و بارها ادعا کردند، فرار کرده. ماجرای اسد و سوریه به مو رسید اما پاره نشد. زمانی بود که تروریستها چنان در دمشق جولان میدادند که حتی اطراف نهادهای سیاسی و حاکمیتی هم از انفجارهای سنگین و کشنده مصون نبود. ریزشها در حلقه حاکمیت سوریه به حد نخستوزیر رسید. ریاض حجاب، نخست وزیر بشار اسد بود که از او جدا شد و به صف مخالفان پیوست. مناف طلاس، دوست صمیمی او و از فرماندهان گارد سوریه هم همینطور. حلقه حاکمیت هر روز تنگتر و تنگتر میشد، حلقه محاصره حریف هم. تا جایی که دو سوم خاک سوریه به دست کسانی افتاد که هفت سال طول کشید عنوانشان در رسانههای دنیا از مخالفان به پیکارجویان و سپس به تروریستها تغییر یابد. آنهم البته به بهای حوادث خونین بروکسل و لندن و منچستر و برلین و ... . چه بسیار حکامی که در موقعیتهایی نه به این شکنندگی، فرار را برقرار ترجیح دادند، اسد ولی ماند و این تعریف نیست، توصیف است.
از آن زمان که حتی پشت دیوارهای کاخ ریاستجمهوری برای تردد بشار اسد امن نبود تا حالا که عکسهای سفر زمینی او و همسرش به شهرهای مختلف سوریه منتشر میشود، حتماً اتفاقات زیادی افتاده. مهمترین معنای این اتفاقات این است که نبرد سوریه –حالا با هر کیفیتی- برای بشار اسد مغلوبه نشد. فارغ از چند و چون حصول این موقعیت، شاید بتوان آن را پاداش همه سختیهایی دانست که بشار اسد تحمل کرد. با این حال حتی در این روزهای خوب هم، آن غربتِ لعنتی بعید است دست سر اسد بردارد. او بهتر از هر کسی میداند، غبار جنگ که فرو بنشیند، معاملهها شروع میشود و در معاملهها، صفبندیها مبهمتر و کیفیت دوستیها و دشمنیها متفاوت از دوره جنگ است.