یکی از بدیهای شبکههای اجتماعی این است که آدمها را مجبور میکند به نظر دادن. مثلاً از بین انبوه آدمهای فیسبوک 10 درصد اصولا مخالف اعدام هستند، دلایل خاص خودشان را هم دارند. 10 درصد دیگر هم حامی مطلق اعدامند، آنها هم دلایل خودشان را دارند. این وسط اما یک اکثریت 80 درصدی، اطلاعات فقهی، حقوقی، حقوق بشری و ... این دو گروه را ندارند، بنابراین در مورد اعدام اصولاً نظری ندارند.
یعنی نمیتوانند که داشته باشند. حالا کار فیسبوک این شده که- مثلاً بعد از پخش و دستبهدست چرخیدن فیلم یک اعدام- این 80 درصد را در یک طوری در معذوریت بگذارد تا بالاخره به یکی از این دو سمت بغلطند. اعدام البته فقط یک مثال است، اعداد مربوط به درصدها هم طبعاً مناقشهپذیرند، موضوع این روند تحت فشار قرار گرفتن آدمهاست. کار، گاهی از ترغیب و تحریک هم فراتر میرود واقعاً، یعنی به تناسب طوفانهایی که هر چند وقت یک بار در مورد موضوعی خاص در میگیرد، فیسبوک کاری با شما کاری میکند که احساس میکنید در معرض یک مطالبه عمومی سنگین برای اعلام موضع هستید.
این یعنی اینکه «اظهارنظر» از قالب یک «حق» –که شما در موعد، نحوه و مکان استفاده از آن مختار هستید- درمیآید و در قالب یک «تکلیف» به شما تحمیل میشود. آنهم نوعی تکلیف که یک جورهایی حقالناس هم هست، یعنی فرد فکر میکند نظر دادنش برای یک جماعتی اهمیت دارد و در واقع این دانستن حق آنهاست. استنکاف از نظر دادن هم لابد نوعی بیاحترامی و بیتفاوتی به دیگران است و تخطی از یک وظیفه اخلاقی و اجتماعی.
این توهم گفتوگوها را سطحی و فضا را شتابزده میکند. به همین خاطر من فکر میکنم فضای گفتوگویی که فیسبوک برای ما فراهم آورده، لزوماً سازنده و مثبت نیست. دیالوگ بین دانایان یا حتی تقابل دانستن و ندانستن ممکن است به ارتقاء فرهنگ عمومی منجر شود اما از مصاف «دانایی» و «توهمِ دانایی» چیزی جز تنش و پرخاش و عصبیت بیرون نمیآید.