شب کویر

از هر دری سخنی ...تاملات، روزمرّه‌گی‌ها و روایت‌های یک روزنامه‌نگار

شب کویر

از هر دری سخنی ...تاملات، روزمرّه‌گی‌ها و روایت‌های یک روزنامه‌نگار

مدیالوژی دکل

می‌دانید که یکی از افتخارات (شاید مهم‌ترین افتخار) محافل خبری ایرانی، مخابره اولین خبر دستگیری صدام در سال 2003 است. خبری که خبرنگار کرمانشاه ایرنا خیلی اتفاقی از زبان جلال طالبانی شنید و مثل بمب در دنیا سر و صدا کرد. اینقدر که خیلی از رسانه‌های معتبر دنیا خبر اول را به نقل از ایرنا دادند. سرنوشت آن خبر اما چه شد؟ در کمتر از دو ساعت خبرگزاری‌های معتبر دنیا با انتشار لحظه‌ای و مداوم بازتاب‌ها و حواشی، خبر را از دست ایرنا درآوردند. منبع اصلی خیلی زود در فضای خبری دنیا محو شد. دلیلش را می‌دانید؟ ما برای لحظات بعد از انفجار این بمب خبری، هیچ برنامه‌ای نداشتیم. نتوانستیم سوار موجی که خودمان درست کرده بودیم شویم، دیگران سوار شدند و حالش را بردند. حالا این را داشته باشید، تا یک قصه از جریان‌سازی‌های رسانه‌ای در داخل کشور برای‌تان بگویم. 

دکل را که یادتان هست؟ بیایید جریانش را در رسانه‌ها تحلیل کنیم؛ اولین خبر روز دوم تیر در سایت «خانه ملت» منتشر شده. بعدش حامیان دولت و اصلاح‌طلب‌ها سرنخ را گرفته‌اند و حمله‌ای تمام عیار ترتیب داده‌اند. موج راه افتاده و خیلی زود فراگیر شده. اینقدر زیاد که طبق ترند گوگل، در روز ششم تیر 10 درصد کل سرچ ایرانی‌ها به دکل مربوط بوده است. طبق همان الگوی پیشین اما در یک پریود زمانی تقریبا 10-12 روزه، جریان خبری فروکش کرده است. طوری که مثلا همان سرچ گوگل تقریبا پنج برابر کمتر شده است.


رسانه‌های مقابل چه کردند؟ بیش از یک هفته هیچ کاری نکردند. شاید تصور کنید، مثل بوکسوری که مشت محکم خورده، مدتی طول کشیده تا هوش‌وحواس‌شان بیاید سرجایش اما برعکس، سکوت آنها کاملا هدفدار بوده. در فضایی که 10 درصد سرچ‌ها به گم شدن دکل در زمان احمدی‌نژاد مربوط است، معلوم است که صدای هیچ مخالفی شنیده نمی‌شود. آنها صبر کردند تا آب‌ها از آسیاب بیفتد، اما وقتی همه ساکت شدند، پاتک‌ها را یکی پس از دیگری طراحی کردند. 

دهم تیرماه ماجرای دکل شارجه را پیش کشیدند که به ادعای آنها خسارتی مشابه دکل مشهور داشته است. بعدش دوباره کرسنت را برجسته کردند و گفتند چطور وزارت نفت به 14 میلیارد دلار جریمه کرسنت واکنش نشان نداده اما به پیگیری دکل 78 میلیون دلاری اینقدر مصر است. همینطور پاتک‌های‌شان ادامه پیدا کرده تا امروز که خبرگزاری فارس بحث دکل‌های اجاره‌ای را پیش کشیده و گفته‌ سالانه با ارزی که برای آنها از کشور خارج می‌شود، می توان 10 دکل خرید. یعنی سالانه تحت نظر وزارت نفت 10 دکل در آبهای کشور گم می‌شود. این یعنی یک خط سیر آهسته، پیوسته و هدفدار؛ سکوت در شرایط هیاهو، نقش‌آفرینی در شرایط سکوت (یعنی پس از خوابیدن هیاهو). الگوی‌شان اینقدر کارآمد است که تقریبا اثرات حمله اولیه را دارند خنثی می‌کنند. 

اصلاح‌طلب‌ها و حامیان دولت اما بعد از حمله اولیه، درست مثل خبر صدام ماجرا را رها کردند. طوری که همان اوایل کار، ابتکار عمل از دست آنها خارج شد و افتاد به دست طنازها و کاربران شبکه‌های اجتماعی. در ترندهای شبکه‌های اجتماعی هم معمولا موضوعات اینچنین با لودگی و طنز درهم می‌آمیزد و عملا اینقدر دروغ و دونگ از تویش در می‌آید که بعدا سبب سوء استفاده رقیب می‌شود. برای بعدش هم که خب هیچ برنامه‌ای نداشته‌اند؛ یک تک مضراب و بعدش انفعال. 


یک افطاری و این همه حاشیه؟

1- از ابتدا شروع کنیم؛ «احوالپرسی گرم روحانی با خانم خبرنگار هنگام افطار» دقیقاً یعنی چه؟ احوالپرسی‌های اینطور جلسات رسمی الگوی نسبتاً مشخصی دارد با کمی تلورانس، روحانی در چنین جلسه‌ای مثلا چطور با خانم خبرنگار احوالپرسی کرده که ارزش خبری داشته و اینچنین تیتر شده؟ بحث وقوع نیست، بحث امکان وقوع است. شما اینطور موقع‌ها حس نمی‌کنید احتمالا کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه هست؟ به انگیزه و احتمالاً غرض و مرض خبرنویس شک نمی‌کنید... تا اینجایش اشکالی ندارد، بالاخره رسانه منتشر کننده معلوم است و خط‌ وربطش هم مشخص.

2- اما در مورد ‫#‏سحام_نیوز‬ ؛ تفکر کثیفی هست که در آن بهتان زدن برای از میدان به در کردن مخالف مجاز است. مبانی نظری و حدیث و روایت هم تراشیده‌اند برایش که موضوع صحبت نیست. اما در این تفکر هم کثیف‌ترین شیوه به نظرم همین بهم وصل کردن آدم‌ها و رابطه‌سازی‌های ناجوانمردانه است. راستش حال آدم از مطلب سحام‌نیوز بهم می‌خورد و این وسط اینکه ما منتقد تیم اطلاع رسانی دولت یا شخص ‫#‏پرویز_اسماعیلی‬ هستیم یا موافقش، کمترین اهمیت را دارد. باید در مقابل این نوع پرونده‌سازی‌های غیراخلاقی و غیرشرعی ایستاد. فرقی هم نمی‌کند که قربانی خبرنگار بی‌بی‌سی باشد یا روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب یا مدیر رسانه‌ای اصولگرا. پشت خط به خط مطلب سحام نیوز این تفکر «ضربه زدن به مخالف به هر قیمتی» به چشم می‌خورد و عجیب اینکه خط اولیه را صراط داده و سحام پی‌اش را گرفته است. بر سر ما چه آمده که دو رسانه از دو گرایش سیاسی متضاد، اینچنین بر یک شیوه کثیف و غیراخلاقی اتفاق نظر پیدا کرده‌اند؟

3- انگیزه کثیفی که در کنه مطلب سحام نیوز هست و دروغ و دونگ‌هایی که بهم بافته شده، حتی اگر انتقاد درستی در متن باشد هم آن را بی‌اعتبار می‌کند. سوابق و گرایش‌های احتمالی پرویز اسماعیلی به کنار، فارغ از اینکه منتقدش باشیم یا مویدش؛ اما او که یک روزنامه‌نگار گمنام نیست که آدم هر دروغی را در مورد سوابقش بگوید و امیدوار باشد کسی نفهمد. اسماعیلی کی در بنیاد تعاون ناجا مسئولیت داشته که منشی شخصی‌اش فلانی بوده باشد یا بهمانی؟ کی ایرنا بوده که خبرنگار منتسب به خودش را آنجا برده باشد؟ و ... . از این اراجیف اینقدر هست که آدم مطمئن می‌شود درد نویسنده هر چه باشد دلسوزی برای سیستم اطلاع رسانی ریاست جمهوری نیست... .

4- بعدها اگر کسی بخواهد تاریخ مطبوعات این سالها را بنویسد، به نظرتان زشت نیست که این همه غوغا و قیل و قال در پی یک میهمانی افطار راه افتاده باشد؟ یک سفره افطار و یک لقمه نان این همه مهم است؟ میان این همه مشکل ریز و درشت جامعه رسانه‌ای، دعوا باید سر این باشد که چه کسی به‫#‏ضیافت_افطار_رئیس‌جمهور‬ دعوت شده و چه کسی نشده یا مثلا چه کسی صندلی‌اش نزدیک رئیس‌جمهور بوده و توانسته عکس یادگاری بگیرد و چه کسی نتوانسته؟ زشت است به خدا.

بزن تو گوش جاپارک...

10 توصیه حیاتی برای پیدا کردن جاپارک درخیابان های تهران 

1ـ خونسردی خود را حفظ کنید، جاچارک پیدا کردن تمرکز بالایی می‌خواهد. تا حدامکان همه عوامل حواس‌پرت‌کن دوروبرتان را از بین ببرید و مراقبه کنید. اعتماد به نفس بالایی داشته باشید و به خودتان بگویید در اولین کوچه از اولین فرعی جا پیدا می‌کنید. 

2ـ عجله نکنید، حتی اگر خیلی دیرتان شده باشد و مدام در معرض تماس ها و پیامک های فحش و فضیحت باشید، گاز اضافی به ماشین ندهید. عجله علاوه بر این که کار شیطان است، اینجا دو بدی دارد؛ یکی این که ممکن است حواس تان را پرت کند و یک جاپارک را نبینید و عبور کنید، تا بخواهید برگردید هم دیگر دیرشده باشد. دومی هم این که وقتی عجله کنید خوب نمی توانید تحرکات ماشین های موجود در کوچه را زیرنظر داشته باشید و ممکن است فرصت سوزی شود.

3ـ همین که وارد کوچه شدید، ضبط را خاموش کنید، شیشه های دوطرف را بدهید پایین و چشم و گوش تان را تیز کنید. با طمانینه حرکت کنید، گوش تان را عادت بدهید که به کوچک ترین صدای استارت ماشین واکنش نشان بدهد، حتی از فاصله دور. هر صدای استارتی به معنای حرکت قریب الوقوع یکی از ماشین های جلوتر از شماست. علاوه بر گوش اینجا چشم هم مهم است، چراغ ترمز یا چراغ راهنمای روشن هم یک نشانه است. نشانه فرصتی که هرگز نباید از دستش بدهید. بعد از شنیدن صدا یا دیدن نور چراغ، ماشین موردنظر را شناسایی کنید، کنارش بایستید، با یک اشاره دست و سوال از راننده، از حرکت احتمالی اش مطمئن شوید و همانجا بایستید تا برود.

4ـ در موقعیت های مشابه شماره قبلی، موارد متعددی هم پیش می آید که شما بعد از کلی شادی و شعف و صابون زدن به شکم ، وقتی از راننده موردنظر می پرسید داری می روی، پاسخش منفی است. در این طور مواقع اصطلاحا شما ضایع شده اید. فرد موردنظر اگر تازه آمده باشد و در واقع خودش جستجوگر موفق جاپارک باشد، علاوه بر پاسخ منفی، معمولا یک نیشخند هم تحویل تان می دهد که خب ضایع شدگی تان را تشدید می کند. در چنین موقعیت هایی خودتان را نبازید و روحیه تان را از کف کوچه جمع کنید و به جاپارک های بعدی فکر کنید.

5 ـ وقتی دیدید ماشینی جلوتر از شما قصد حرکت دارد، یا عقب تر از او یا حداکثر به موازات او توقف کنید، عبور کردن شما از کنار ماشین موردنظر، به منزله تقدیم دودستی جاپارک به پشت سری هاست و هیچ کس هیچ مسئولیتی در قبال این قصور نابخشودنی شما ندارد. حتی اگر پشت سری ها مدام بوق بزنند زیر بار نروید، در بسیاری از مواقع بوق زدن آنها نه ناشی از انتظار که به دلیل عصبانیت و حسادت به موفقیت شماست.

6ـ تحرکات عابران پیاده را بدقت زیرنظر داشته باشید. هر عابر پیاده، به شرطی که راننده یکی از ماشین های پارک شده در کوچه باشد، برای شما حکم یک جاپارک بالقوه را دارد، خصوصا اگر دسته کلید دستش باشد و موقع راه رفتن آن را تاب بدهد. به محض مشاهده چنین طعمه هایی، سرعت تان را کم کنید، به آرامی تعقیب شان کنید یا گوشه ای کمین کنید، همین که سوار ماشین شدند و خواستند حرکت کنند، خودتان را برسانید و بزنید توی گوش جاپارک.

7ـ اگر در کوچه اول و دوم جاپارک پیدا نکردید، به جای رفتن به کوچه های بعدی و دورتر کردن مسیر، دور بزنید و دوباره شانس تان را در همان کوچه اول امتحان کنید، تجربه نشان داده معمولا وقتی پس از 15 ـ 10 دقیقه به آنجا بر می گردید، یک جاپارک خالی شده، اگر نشده بود هم خب مختارید به شانس خود کمی بد و بیراه بگویید. این کار صرفا موجب تخلیه روانی می شود و ارزش دیگری ندارد.

8ـ اگر وقت دارید، به جای دور دور کردن در کوچه ها، یک گوشه بایستید و منتظر بمانید. تجربه نشان داده معمولا حداکثر 15 یا 20 دقیقه یک جاپارک خالی می شود. اگر نشد خب واقعا آدم بدشانسی هستید، مشکل با بدوبیراه هم حل نمی شود. راستی حواس تان باشد اگر منتظر ماندید و یک ماشین رفت، سرعت عمل داشته باشید، هیچ بعید نیست یکی از گرگ های عبوری جاپارک را پیش از رسیدن شما تصاحب کند.

9ـ بدترین حالت ممکن در جاپارک گردی این است که ماشین جلویی شما هم دنبال جاپارک باشد. حقیقتا خیلی وضع نافُرمی است، چون اگر تقی به توقی بخورد و جاپارکی پیدا بشود هم خب او زودتر از شما می رسد و می زند توی گوشش. درچنین شرایطی، به اعصاب خودتان مسلط باشید، امیدتان را از دست ندهید و منتظر باشید او اشتباه کند.

10ـ اگر جاپارک پیدا کردید، حالا بر اثر شانس، زرنگی، مهارت هایی که ما یاد دادیم یا هر چیز دیگر. به کسانی که دنبال جاپارک می گردند نخندید، مسخره شان نکنید و خوشحالی بیش از حد از خود نشان ندهید که دل شان یا دماغ شان بسوزد. حواس تان باشد که ممکن است سر خودتان هم بیاید، شاید همین فردا.

این مطلب پیش از این در ضمیمه چمدان روزنامه جام جم منتشر شده است. از اینجا می توانید به آن در سایت اصلی دسترسی داشته باشید. 

زیست خبرنگاری؛ دنیایی بدتر از آخرت یزید

همین امروز اگر بر سر یک چهارراه بایستید و از رهگذران مسائل و مصائب زندگی خبرنگاری را بپرسید، در میان اکثریتی که به دلیل دروغ گو بودن و غیرقابل اعتماد بودن این صنف حاضر به پاسخ نخواهند شد -و اقلیتی که به برخی مسائل نگو و نپرس می پردازند- شاید قمر به برج عقرب برسد و یکی دو نفر هم به مسائلی چون عدم امنیت شغلی، هم رده بودن این شغل با کارگری معدن، دشواری و اضطراب و از این دست نمونه ها اشاره کنند.

قدر مسلم اما هیچ کس به زیست نباتی و درآمد زیرخط فقر همکاران ما اشاره نمی کند، اگر هم احیاناً کسی پیدا شد و چنین حرفی زد، احتمالاً طرف خودش خبرنگار است. تلقی عمومی نسبت به شغل خبرنگاری همینقدر غیرواقعی و سرشار از اعوجاج و سوءتفاهم است. در میان آدم های عادی کمتر کسی پیدا می شود که «معیشت» را مسئله اول خبرنگاران در ایران بداند. از خود ما خبرنگاران و روزنامه نگاران هم اگر بپرسید، بسیاری مان از روی نجابت، کسرشان یا هر دلیل دیگری، معیشت را در رده اول مشکلاتمان قرار نمی دهیم. اما آیا واقعاً اینچنین است؟ بیایید بررسی کنیم.

یک خبرنگار ساده در ایران چقدر درآمد دارد؟ احتمالاً انتظار دارید بگویم روزنامه های دولتی و نیمه دولتی را همین اول کاری کنار بگذارید، اتفاقاً نه. چون که صد آید نود هم پیش ماست. وضعیت درآمد همان خبرنگاران را اگر بدانید، تکلیف بقیه هم روشن می شود. مقایسه همیشه به سوءتفاهم ها دامن می زند،

اما من به شما اطمینان می دهم که عایدی یک ماه خبرنگاری در روزنامه های اسم ورسم دار و دولتی کشور از بسیاری مشاغل که در نگاه عموم از نظر شان اجتماعی در سطح نازلی قرار دارد، کمتر است. نام بردن احتمالاً به بی اخلاقی یا توهم و خودبزرگ بینی تعبیر شود، از همین رو من رقم ها را می گویم شما خودتان مقایسه کنید. رقم دریافتی خبرنگاران عادی در روزنامه های دولتی کشور، از یک رقمی در حدود 800-900 هزار تومان آغاز می شود و حداکثر به یک میلیون و دویست –سیصد هزار تومان می رسد. اگر برخی مزایای خاص این روزنامه ها را هم حساب کنید، 100 تا200 تومان هم می توانید به این رقم اضافه کنید. یعنی در بهترین حالت رقم مورد نظر از یک و نیم میلیون تومان فراتر نمی رود، این عدد هم طبیعتا به همه نمی رسد، میانگین اگر بگیریم به رقم کمتری می رسیم، شاید یک میلیون تومان. در نظر داشته باشید خبرنگاران روزنامه هایی از این جنس، اولاً درصد بسیار کمی از کل جامعه خبرنگاران ایرانی را تشکیل می دهند و ثانیاً بالاترین سطح درآمد را در میان خبرنگاران ایرانی دارند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. بالاترین سطح درآمد ممکن برای یک خبرنگار در ایران اگر این باشد، خود به خود تکلیف بقیه جاها و بقیه رسانه ها روشن می شود.

حالا اگر دوست داشته باشید، می توانیم روزنامه های دولتی و متصل به نهادهای عمومی را برای دست یافتن به تصویری واقع بینانه تر کنار بگذاریم؛ در سایر رسانه ها، رقم یک میلیون تومان هنوز برای خیلی از خبرنگاران یک رویاست. متوسط پرداختی به خبرنگارن بین 600 تا 800 هزار تومان است. متوسط وقتی می گویم یعنی رقم کمتر هم وجود دارد، 500 هزار تومان، 400 هزار تومان و حتی 300 هزار تومان. بله، درست می بینید، یعنی شما یک ماه و روزی هشت ساعت در محل کارتان حضور ثابت دارید و سرآخر 300 هزار تومان حقوق می گیرید، آن هم در دور و زمانه ای که در تهران، کرایه خانه کمتر از یک میلیون تومان به سختی پیدا می شود. اگر نمی گویید دروغ است، به شما می گویم که خبرنگاری می شناسم که سال گذشته ماهیانه 90 هزار تومان حقوق می گرفت، کاش کرامت انسانی و اخلاق اجازه می داد و نام می بردم. شاید باورتان نشود ولی خیلی از همین رسانه ها همان اول کار، فرم قرارداد سفیدی را جلوی خبرنگاران می گذارند و پیشاپیش تاییدیه پرداخت تمامی حقوق و مزایای مصوب دولتی را برای پیشگیری از شکایت های احتمالی خبرنگاران از آن ها می گیرند.

خیلی ها در حالی حداقل رقم اعلام شده وزارت کار – حدود 600 هزار تومان- را به خبرنگاران شان می پردازند که اصلا آن ها را بیمه نمی کنند. حرف زدن از بیمه که اصولاً در بسیاری از رسانه ها –خصوصاً رسانه های فضای مجازی- به یک «پیشنهاد بی شرمانه» به کارفرما می ماند. وضعیت بیمه که حداقل تعهد کارفرما نسبت به نیروهاست این باشد، خود به خود تکلیف سایر مزایا و امکانات رفاهی و … روشن می شود.

تازه این ها مختص کسانی ست که خوب یا بد، بالاخره کار ثابت دارند، وضعیت حق التحریری ها به مراتب بدتر است. رقم حق التحریر به نسبت رسانه منتشر کننده مطلب متفاوت است. در مجله ها بسته به سطح تمول صاحب امتیاز به ازای هر صفحه از 20 تا 50 هزار تومان پرداخت می شود، تک و توک برای مطالب خاص شاید رقم بالاتری هم بدهند. طبق یک قاعده نانوشته وقتی تعداد صفحاتی که نوشته اید زیاد می شود، حق التحریر پرداختی به ازای هر صفحه کمتر می شود! القصه اینکه اگر کار ثابت نداشته باشید و همه زمان تان را هم بگذارید روی نوشتن، بعید است بتوانید روی رقمی بیش از 500 هزار تومان حق التحریر در ماه حساب کنید. در روزنامه ها سطح پول پرداختی کمی از این هم پایین تر است. با این همه ولی مسئله اصلی پرداخت حق التحریر، میزان آن نیست، کیفیت و زمان پرداخت آن است. حتی در رسانه های دولتی و متمول هم معمولاً حق التحریر را طوری می دهند که آدم هیچ وقت نتواند رویش حساب کند. حق التحریر پولی ست که هم دیر وزود دارد و هم سوخت و سوز.

حرف زیاد است و تعداد کلمات از آنچه قرار بوده، دارد بیشتر می شود. واقعیت این است که دنیای معیشتی و مادی خبرنگاران، دنیایی ست بدتر از آخرت یزید. همین قدر تلخ، همین قدر صریح. از فردا احتمالاً به مناسبت روز خبرنگار، کسانی از دوستان و اساتید من در رثای این شغل یا در مذمت خبرنگاران بی توجه به شان این شغل می گویند و می نویسند، طنز ماجرا اینکه اغلب هم همچون نگارنده در روز بزرگداشت خبرنگاران، روی مشکلات و کاستی ها تمرکز می کنند. پیوستن برخی خبرنگاران به روابط عمومی ها، پشت میز نشین شدن خبرنگارها، خانه نشین شدن حرفه ای ها، مبارزه نکردن خبرنگاران با فساد اقتصادی و سیاسی، شجاعتی که دیگر نیست و مواردی از این دست به ترجیع بند یادداشت ها، مصاحبه ها و پست های فیسبوکی تبدیل می شود. اشکالی هم ندارد، خبرنگاری ایران همه این مشکلات را دارد اما تعارف را کنار بگذاریم، هزاری هم خبرنگارها در همین شرایط اسفناک با شرافت کار و زندگی کنند-که خیلی هاشان می کنند- تا زمانی که مسئله معیشت این قدر فراگیر روی زندگی شان سایه انداخته باشد، حرف زدن از این انتظارات و کاستی ها به یک شوخی بی مزه می ماند.

درد خبرنگاری و روزنامه نگاری ایران با این جملات و دغدغه های شیک و مجلسی و سانتی مانتال دوا نمی شود. یک بار حداقل باید تعارف را کنار گذاشت و برای مردم گفت که خبرنگاران دقیقا در چه شرایطی کار می کنند و چگونه روزگارشان می گذرد. هیچ فایده ای هم نداشته باشد، این خوبی را دارد که انتظارها را نسبت به خبرنگاران واقع بینانه تر می کند. آدم ها از طریق فتوسنتز زندگی نمی کنند، معلوم است که با حقوق 600 هزار تومان هیچ انسان عاقلی حاضر نمی شود صبح تا شب کف خیابان باشد برای گزارشگری و خبرنگاری. آن خطر کردن ها و تهور و شجاعتی که گاهی در فیلم ها از برخی خبرنگاران سر می زند، مال زمانی ست که دغدغه معیشت وجود نداشته باشد، یا حداقل اینچنین مثل غول مرحله آخر راه تنفس فرد را مسدود نکرده باشد.

همین یادداشت در سایت رصد از اینجا

همین یادداشت در خبرگزاری ایرنا از اینجا

همین یادداشت در سایت پارسینه از اینجا

هواپیمای وطنی...

ایران 140 یا همان آنتونوفی که امروز در تهران افتاد، اولین سانحه مرگ‌بار این هواپیمای ایرانی-اوکراینی در کشور نبود. اولین سقوط سال 1381 در اصفهان اتفاق افتاد و قربانی‌ها یک سری مهندس روسی و اوکراینی بودند. آنها مهندس و کارشناس صنایع هوافضا بودند و با هواپیمای آنتونوف 140، برای اولین پرواز آزمایشی نمونه ایرانی –یعنی ایران 140- عازم اصفهان بودند، یا طبق نقل قول دیگری، برای ارزیابی امکان ساخت نمونه ایرانی آمده بودند، هر یک از نقل قول ها درست باشد، تفاوتی در اصل قضیه نمی‌کند، آنها به مقصد نرسیدند، هواپیما نزدیکی‌های اردستان اصفهان، یعنی حدود 400 کیلومتری تهران، حدود دو سه دقیقه بعد از اینکه خلبان با آرامش و در شرایط عادی با برج مراقبت صحبت کرده بود، سقوط کرد. چنان منفجر شد که خیلی جسدها متلاشی شدند. 

6 سال بعد یعنی بهمن ماه سال 87، یک استاد خلبان و چهار خلبان سوار نمونه ایرانی همین هواپیما، یعنی ایران 140 شدند. قرار بود فرایند آموزشی برای این ورود این هواپیما به ناوگان هوایی انجام شود. استاد خلبانی که در پرواز بود، محمدباقر گردان نام داشت، سرهنگ محمدباقر گردان. بازنشسته صنایع هوایی نظامی بود، 8 سال جنگ را با اف 4 و اف 7 پرواز کرده بود و از همه مهلکه‌ها جان سالم به در برده بود، حریف ایران 140 اما نشد. هواپیما در همان پرواز آزمایشی در حوالی شاهین شهر اصفهان سقوط کرد و هم استاد خلبان و هم خلبانان کشته شدند. البته خوب شد که بنده‌ی خدا مرد و ندید که مسئولان بعدها سقوط را گردن اشتباه او انداختند که مبادا دامن هواپیمای وطنی لکه‌دار شود. منوچهر منطقی، مسئول پروژه ساخت هواپیماهای پهن پیکر در کشور، حدود یک سال بعدش در مصاحبه‌ای، در توصیف همان سقوط گفت: منحنی جالبی در ارتباط با تست هواپیما وجود دارد. طبق این منحنی بیشترین سقوط‌ها مربوط به هواپیماهایی است که اول کار قرار دارند. وقتی اشکال‌های هواپیمای جدید بر طرف می‌شود آمار سقوط طی یک فرایند 30 ساله شدیدا کاهش پیدا خواهد کرد. بعدش هم گفت که سقوط پرواز آزمایشی ایران 140 به دلیل نقص فنی هواپیما نبود، به دلیل اشتباه خلبان این اتفاق افتاد. 

امروز هم که حادثه سوم اتفاق افتاد؛ جزئیاتش را دیگر همه می‌دانند. برخواستن از باند فرودگاه مهرآباد، از دست رفتن موتور، کنده شدن بال و سقوط در بلوار شیشه مینا. 

دو حادثه قبلی مثل سایر سقوط‌هایی که اتفاق می‌افتد، خبری و برجسته نشد. شاید به این دلیل که پروژه ساخت هواپیمای مسافری در داخل شکست نخورد، شاید هم به این دلیل که کشته‌شده‌ها در مورد اول خارجی بودند و در مورد دوم تعدادشان قابل توجه نبود. به هر حال ولی حادثه امروز نمی‌تواند مثل آن دوتای قبلی کم‌سروصدا باشد.