شب کویر

از هر دری سخنی ...تاملات، روزمرّه‌گی‌ها و روایت‌های یک روزنامه‌نگار

شب کویر

از هر دری سخنی ...تاملات، روزمرّه‌گی‌ها و روایت‌های یک روزنامه‌نگار

بی‌طرفی؛ بایدها و چالش‌ها

تلاشی برای ابهام‌زدایی از مفهومی چالش‌برانگیز؛


«بی‌طرفی رسانه‌ای» را بی‌تردید می‌توان از چالشی‌ترین موضوعات علم ارتباطات تلقی کرد. کم نیستند کسانی که نسبت بی‌طرفی با رسانه را، همچون رابطه «جن و بسم‌الله» می‌پندارند و در مقابل نیز زیادند افراد دیگری که متعصبانه از ضرورت اعمال آن در تولید محتوای رسانه‌ها دفاع می‌کنند؛ ملغمه شگفت‌انگیزی است، علاوه بر دیدگاههای متفاوت و بعضاً متضادی که در این زمینه وجود دارد،‌ ممکن است با فردی مواجه شده باشید که در جایی به متعصبانه‌ترین شکل ممکن، وقوع بی‌طرفی در عرصه رسانه را ماهیتاً نفی ‌کرده و همان فرد در موقعیتی دیگر، اصل بی‌طرفی را اساسی‌ترین ستون فعالیت رسانه‌ای برشمرده است.

باید پذیرفت که بی‌طرفی رسانه‌ای دچار سوء تفاهمات عجیبی شده و ابهامات عجیب‌تری را همواره با خود به یدک می‌کشد. اظهارنظرهای ضد و نقیض در باب بی‌طرفی در رسانه، مختص عوام و مخاطبان رسانه‌ها نیست،‌ گاهی اوقات در کنار هم گذاشتن دیدگاهها و اظهارنظرهای برخی صاحب‌نظران عرصه ارتباطات و رسانه نیز آدمی را در ارتباط با این مفهوم دچار تناقض می‌کند. صنعت بیطرفی به دلیل ماهیت چند وجهی خود، خصوصا در کشورما دچار خلط‌های نابجایی شده و همین مسئله اظهار نظر و قضاوت در باب آن را با دشواری مواجه کرده است. برخی رسانه‌ها با توسل به اینکه بی‌طرفی اساساً ممکن نیست یا اصلا چنین پدیده‌ای پسندیده نیست، شعور مخاطب را به سخره گرفته و عملکرد جانبدارانه و یک‌سویه خود را توجیه می‌کنند و در سوی مقابل نیز برخی دیگر با تظاهر به بی‌طرفی نه تنها به دنبال اقناع مخاطب نیستند، بلکه به دنبال تاثیرگذاری مستتر و دستکاری زیرکانه و زیرپوستی ذهن او هستند. آنچه در این میان حائز اهمیت است، ابهام زدایی از مفهوم بی‌طرفی رسانه‌ای است؛ به گونه‌ای که بتوان در مورد نکوهیده یا پسندیده بودن آن در عرصه رسانه داوری کرد و از آن مهمتر ضرورت یا عدم ضرورت رعایت آن را تشخیص داد؛ در این مقال ذکر نکاتی ضروری به نظر می‌رسد؛

بی‌طرفی پیوستار است

پیش از ورود به مباحث اصلی باید بر سر یک مسئله به توافق برسیم. اگر قرار باشد بی‌طرفی را به شکل دو قطبی، صفر و صد یا سیاه و سفید ببینیم، همانطور که دکتر حسن نمکدوست نیز در جایی اشاره کرده، هیچ جاندار بی‌طرفی بر روی کره خاکی وجود نخواهد داشت. باید توجه داشت که بی‌طرفی یک پیوستار یعنی یک پدیده‌ای است که دارای درجات گوناگون است. در واقع از نظر منطقی، بی‌طرفی دقیقاً همچون «سواد رسانه‌ای»، مانند یک جعبه‌ نیست که یا باید در آن جای گرفت و یا جای نگرفت. به عبارت دیگر موضوعی نیست که افراد در مقام سنجش آن به دو دستۀ بی‌طرف و جانبدار تقسیم شوند؛ بلکه افراد هریک درجات مختلفی را دارا هستند و در این پیوستار دماسنج گونه جایگاه خاص خود را اشغال می‌کنند. پذیرفتن این نکته شاید برای زدودن بخش کوچکی از ابهام حول مفهوم بی‌طرفی کارگر افتد و در اقناع برخی از مخالفان سرسخت آن موثر باشد،‌ به هر حال در بسیاری از اوقات و پس از اینکه بی‌طرفی به طور کامل رعایت نمی‌شود، این نتیجه‌ گرفته می‌شود که اساساً بی‌طرفی ممکن نیست، غافل از اینکه نمی‌توان رعایت بی‌طرفی را به معنای رعایت صد در صدی آن در نظر گرفت که چنین چیزی تقریبا محال عقلی است.

بی‌طرفی وصف چیست؟ رسانه، رسانه‌نگار یا محصول رسانه‌ای؟

برخی از مخالفان بی‌طرفی وابستگی اکثریت رسانه‌های دنیا به کارتل‌های بزرگ اقتصادی را حمل بر عدم استقلال آنها می‌دانند و عدم استقلال را عاملی می‌دانند که تحدید کننده بی‌طرفی است. استدلالی که این دست افراد مطرح می‌کنند قابل تامل است. به هر حال رسانه‌ای که مدام چشم به صعود و سقوط فلان بنگاه اقتصادی بزرگ دارد و منافعش در گروی پیشرفت آن بنگاه است، خود به خود به وادی تبلیغ کشیده می‌شود و در تمام برنامه‌ها سعی می‌کند بیش از اینکه به دنبال حراست از منافع مخاطبان خود باشد، به ظریف‌ترین شکل ممکن منافع آن کمپانی یا بنگاه اقتصادی را حفاظت کند. این دلیل مهمی است برای اینکه گفته شود، اکثریت رسانه‌های دنیا نمی‌توانند بی‌طرف باشند. استدلال قابل پذیرش و دلایل متقن است، اما آیا صنعتی که در علم ارتباطات از آن با عنوان «صنعت بی‌طرفی» یاد می‌شود، ناظر به بی‌طرفی رسانه است؟ به این سوال خواهیم پرداخت اما اگر جوابمان مثبت باشد، یادمان باشد که بی‌طرفی را صفتی دانسته‌ایم که موصوف آن رسانه است، توضیح دیگری شاید لازم نباشد، به هر حال برای در کنار هم نشاندن این موصوف و صفت شاید دچار مشکل شویم.

عده‌ای دیگر نکته دیگری را مطرح می‌کنند، آنها با عنایت به برخی آموزه‌های فلسفه، معرفت‌شناسی و روانشناسی مواکداً تاکید می‌کنند که فرد رسانه‌نگار به اعتبار اینکه انسان است و حکماً با موجودات دیگر از جمله طایفه حیوانات تفاوت‌های بنیادین دارد، نمی‌تواند در مورد موضوعی بی‌طرف باشد. آنها اینکه تصمیمات فرد معمولا بار ارزشی و عاطفی دارد را دلیلی بر این موضوع قلمداد می‌کنند، همانطور که می‌بینید بحث جدی است. آیا می‌توان از یک روزنامه نگار انتظار داشت که در مورد یک موضوع بی‌طرف باشد؟ این خنده‌دار نیست؟ در حرفه‌ای که اساس آن بر محور خلاقیت فرد و قدرت تفکر او می‌چرخد، چطور ممکن است از فردی انتظار داشته باشیم که هیچ ذهنیتی در مورد دو طرف یک دعوای خاص نداشته باشد و هیچ کدام از طرفین را محق نداند؟ اصلاً آیا می‌توان از از رسانه‌نگار انتظار داشت که همچون یک قاضی که بر مسند قضا می‌نشیند، در پرداخت یک سوژه تمام ذهنیات خود را به کناری وانهد و بی‌طرفانه رفتار کند؟ کما اینکه به قول یکی از اساتید باسابقه روزنامه‌نگاری بی‌طرفی قاضی هم اگر به مرحله بی‌تفاوتی برسد، می‌تواند مضر باشد. این استدلال هم استدلال مهمی است. به هر حال هر انسانی با توجه به نظام ارزشی و چارچوب مشخصات روانی خود تصمیم‌گیری می‌کند و در این چارچوب سخن از بی‌طرفی شاید کمی خنده‌دار باشد. اما در اینجا نیز سوال پایانی بخش پیشین قابل تکرار است. آیا صنعتی که در علم ارتباطات از آن با عنوان «صنعت بی‌طرفی» یاد می‌شود، ناظر به بی‌طرفی فرد رسانه‌نگار است؟ دقت کنیم که اگر این بار هم جوابمان مثبت باشد، یک فرد را موصوف آن صفت یعنی همان بی‌طرفی قلمداد کرده‌ایم و چنین چیزی شاید محال عقلی باشد.

نگاه سوم که شاید در زدودن ابهامات یاریگرمان باشد و  بتواند خلط مبحث شکل گرفته را تا حدی برطرف کند، نگاهی است که معتقد است، بی‌طرفی نه وصف رسانه و نه وصف رسانه‌نگار، که وصف آن خبر، گزارش یا محصول رسانه‌ای تولید شده توسط فرد و سازمان رسانه‌ای است. طرفداران این نظریه در عین حالی که ماهیت فلسفی و معرفت‌شناسانه بی‌طرفی را نفی‌ نمی‌کنند، به آن نگاهی کارکردگرایانه و حرفه‌ای دارند. در اینجا موضوع، تاثیراتی است که یک قطعه خبر می‌تواند بر منافع طرفین یک دعوا داشته باشد. بی‌طرفی در اینجا هنجاری اخلاقی است که باید هنگام تنظیم خبر رعایت شود. هنجاری که فرد رسانه‌نگار را ملزم می‌کند تا مطمئن شود تمام سوگیری‌های مختلف در متن خبر تنظیم شده، نماینده دارند. مهم‌ترین نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که بی‌طرفی و انصاف وصف یک قطعه خبر یا گزارش است و نه چیز دیگر. معیار قضاوت در اینجا محصول رسانه‌ای تولید شده توسط شماست. آنچه که در این مرحله اهمیت می‌یابد رعایت اخلاق رسانه‌ای و مسئولیت‌پذیری شخص رسانه‌نگار است؛‌ دقیقاً همانطور که یک پزشک فارغ از اینکه چقدر با عقاید یک بیمار موافق است یا چه احساسی نسبت به او دارد، نسبت به درمان او مسئولیت اخلاقی دارد.

اگر سه نگاه ذکر شده در بالا -که معمولاً در مباحث مربوط به بی‌طرفی به شکل خلط شده مطرح می شوند- را بتوانیم تفکیک کنیم و در مورد هر یک از آنها به شکل مجزا تفکر کنیم، شاید بخش اعظمی از ابهامات رفع گردد. ابهاماتی که گاهی اوقات بر حرفه رسانه‌نگاری سایه‌ می‌اندازند و عملکرد فعالان رسانه‌ای را مختل می‌کنند.

نگاه حرفه‌ای به بی‌طرفی؛ ابزار اقناع و تاثیرگذاری

آنچه تا کنون گفتیم وصف نگاههای مختلف در باب بی‌طرفی بود و هنوز وارد قضاوت‌های ارزشی در باب پسندیده یا نکوهیده بودن آن نشده‌ایم. در این مقال نیز ذکر نکاتی ضروری به نظر می‌رسد.

در درجه اول یادآوری این نکته مهم است که برای درک اینکه بی‌طرفی یک ارزش حرفه‌ای در حرفه‌ رسانه‌نگاری است، ضرورت دارد که رسانه را فارغ از طیف گسترده کارکردهای محتوایی آن، به اعتبار اینکه رسانه است واجد ارزش بدانیم. تنها در این صورت است که می‌توان از اصول حرفه‌ای و استانداردها سخن به میان آورد. چه آنکه اگر رسانه را تنها در پیوند و هم‌آغوشی با پدیده‌های دیگر از جمله سیاست و ایدئولوژی واجد معنا و ارزش تلقی کنیم، با توجه به اینکه سایه این پدیده‌ها نه تنها بر روی رسانه که بر روی هر چیز دیگری که بخواهد با آنها پیوند یابد، سنگینی می‌کند، دیگر سخن از اصول حرفه‌ای رسانه‌نگاری بی‌معنا خواهد بود. چرا که هر اصلی در عالم رسانه به هر میزان از اهمیت، حتما در قیاس با اصول پدیده‌ای همچون سیاست، فرعی قلمداد می‌شود و می‌توان به راحتی از خیر آن گذشت. بی‌طرفی از اصولی است که تنها در صورت وجود نگاه حرفه‌ای و کاربردی به رسانه معنا می‌یابد. وگرنه با هر نگاه متاثر از سیاست یا هر پدیده اینچنینی دیگر، بی‌طرفی ممکن است غیرضروری و حتی بعضاً نکوهیده قلمداد شود.

نکته دومی که ذکر آن ضروری است ارتباط بی‌طرفی با فضای عمومی در جامعه است. باید تاکید کرد که به هر حال در شرایط عادی جامعه، بی‌طرفی اصلی است که رعایت آن برای رسانه‌ها ارجحیت دارد و از اصلی‌ترین ابزارهای اقناع مخاطب در دنیای مدرن به شمار می‌رود. در فضای سالم و متوازن جامعه که تکثّر دیدگاهها به رسمیت شناخته شده و چند صدایی حاکم است،‌ انتظار بی‌طرفی رسانه، انتظار بیجایی نیست، امکان وقوع آن هم کم نیست. مشکل دقیقاً از جایی آغاز می‌شود که جامعه دوقطبی شده و حول تمامی مسائل، اقلیت و اکثریتی تشکیل می‌گردد. این بحث مختص سوژه‌ها و مسائل سیاسی نیست، در حول مسائل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی نیز نیز ممکن است این جبهه‌بندی اکثریت-اقلیت به وجود بیاید. در چنین فضایی رسانه‌ها نیز به فراخور روحیات گردانندگانشان به هر حال به سوی یکی از جبهه‌ها گرایش پیدا می‌کنند، اینجاست که رعایت بی‌طرفی چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد. بنابراین باید توجه داشت؛ اینکه در جامعه‌ای هیچ رسانه‌ بی‌طرفی وجود ندارد و هر یک از رسانه‌ها حتی آنهایی که از نظر آبشخور اقتصادی و سیاسی، مستقل هستند،‌ به یک طرف گرایش پیدا کرده‌اند،‌ پیش از هرچیز نشانه نامتوازن بودن ساختار آن جامعه و وضعیت نابه‌سامان حوزه عمومی در آن کشور است. این نکته‌ای است که گاهی در تحلیل فضای رسانه‌ای جوامع از آن غفلت می‌شود و در ارتباط با موضوع بی‌طرفی نیز حائز اهمیت است.

نکته سومی وجود دارد و آن این است که رعایت بی‌طرفی تنها در مورد موضوعاتی معنا دارد که سوگیری‌های مختلف و دیدگاههای متکثری در ارتباط با آن وجود دارد. طبعاً در مورد موضوعی که نه خبرنگار که حتی هر فرد با درجه هوش حرفه‌ای بیش از حداقل، درمی‌یابد که ۹۸ درصد مردم جامعه نظر واحد-مخالف یا موافق- دارند، ژست بی‌طرفی گرفتن کمی مضحک به نظر می‌رسد. وقتی شما در هزاره سوم و قرن بیست و یکم مرد سه‌زنه‌ای را به استودیو می‌آورید و می‌دانید که حتی اکثریت مردها نیز از دلایلی که او برای کار خود ذکر می‌کند، دچار تهوع می‌شوند، خیلی بی‌معناست اگر بخواهید ژست بی‌طرفانه بگیرید. اگر به هر دلیلی ژست بی‌طرفانه گرفتید، خیلی طبیعی است که مخاطب –یعنی کسی که خود را زبان گویای او می‌دانید- آزرده شود.

نکته چهارم در ارتباط با برخی محذورات اخلاقی است که از سوی برخی افراد به عنوان دلایلی بر عدم رعایت بی‌طرفی مطرح می‌شود. بگذارید این موضوع را با مثال مطرح کنم. فرض کنید کشور A به کشور B یورش برده و در این یورش دچار نقض حقوق بشر و نسل‌کشی شده است. بی‌تردید به لحاظ اخلاقی، انسانی و خیلی از جهات دیگر کار کشور A غیر قابل توجیه است و به همین اعتبار اتخاذ مشی بی‌طرفانه در دعوای میان این دو کشور از جانب رسانه در نگاه اول غیر قابل هضم به نظر می‌رسد. کمی صبر کنید،‌ موضوع کمی عمیق‌تر است و قضاوت به این آسانی‌ها که به نظر‌ می‌آید نیست. عده‌ای در همین شرایط هم معتقدند که رعایت بی‌طرفی سبب افزایش اثرگذاری رسانه و در نهایت به نفع مردم کشور مظلوم تمام می‌شود. حتما می‌پرسید چرا، فرض کنید در دعوای مذکور، از هفت میلیارد جمعیت حدودی کره زمین، یک میلیارد آن به دلایل مختلف از جمله قرابت مذهبی، طرفدار کشور A باشند و با اغماض یک میلیارد هم به طور پیشفرض به همان دلایل پیشین طرفدار کشور B باشند. در این میان پنج میلیارد انسان در جهان وجود دارند که به طور پیشفرض هیچ موضعی در این دعوا ندارند. در این شرایط اثرگذاری رسانه به چه معناست؟ آیا پوشش یک‌سویه اخبار به نفع کشور مظلوم و عدم انعکاس حداقلی مواضع کشور دیگر که در بهترین حالت منجر به غلیان احساسات یک میلیارد طرفدار کشور مظلوم می‌شود، به معنای اثرگذاری است؟ هنر آن است که رسانه بتواند از اردوگاه حریف یارگیری کند، یا حداقل تغییری در مواضع افرادی که نسبت به دعوا بی‌طرف هستند ایجاد کند، وگرنه طرفداران کشور مظلوم که از اول هم طرفدار بودند و رسانه برای جذب آنها مرتکب حرکت خارق‌العاده‌ای نشده است. اگر رسانه بتواند به تعبیری که ذکر شد از اردوگاه حریف یارگیری کند و در میان طرفداران او و افراد بی‌طرف یک جوشش طرفدارانه از کشور مظلوم ایجاد کند، آن وقت است که می‌تواند ادعای اثرگذاری کند، ادعایی که خیلی‌ها معتقدند جز در سایه اتخاذ مشی بی‌طرفانه تحقق نمی‌یابد. به نظر می‌رسد چنین نگاهی در بسیاری از چالش‌های فراملی منشاء‌اثر باشد و در کاستن از میزان سوء‌تفاهمات حول مفهوم بی‌طرفی کارگر افتد.

پی‌نوشت: (این نوشتار در پرونده بی‌طرفی رسانه‌ای در مجله سروش منتشر شده است)

مردم‌شناسی با طعم ناری ناری

اگر جای من بودید و در بدو ورود به بافت مرکزی آبادان، صدای فریادهای مکرر فروشنده‌ای را در بازار «ته‌لنچی‌ها» می‌شنیدید که ورود مهمانان به «قاره آبادان» را خوشامد می‌گوید یا خودرویی را می‌دیدید که در شیشه عقبش جمعیت «آبادان و حومه‌اش» را 75میلیون نفر اعلام کرده یا خودروی دیگری که مردم دنیا را به دو دسته‌ «آبادانی‌ها» و «آنهایی که دوست دارند آبادانی باشند» تقسیم کرده چه احساسی به شما دست می‌داد؟

احتمالا شما هم در همان بدو ورود به این نتیجه می‌رسیدید که جاذبه‌های انسانی این شهر از حیث زیبایی و دلنشینی به همه جاذبه‌های طبیعی و تاریخی خیلی از شهرهای دیگر پهلو می‌زند. با این حال اگر انتظار داشته باشید که در بازدید از موزه مردم‌شناسی این شهر یا خواندن کاتالوگ‌های مخصوص گردشگران چیزهایی در این رابطه دستگیرتان شود،‌ سخت در اشتباهید.‌

من که این مساله را نمی‌دانستم، خام‌خیالانه چندروزی که در آبادان بودم به موزه این شهر رفتم تا شاید بازدید از این موزه، چیزهایی به معلوماتم در خصوص مردم‌شناسی آبادان بیفزاید اما شوربختانه به محض ورود،‌ بیش از آن‌که از هیبت اشیای تاریخی و گنجینه‌ بخش مردم‌شناسی موزه تحت تاثیر قرار بگیرم،‌ موزیک در حال پخش توجهم را جلب کرد. صدای بلند «ناری ناری» چنان تمرکزم را بر هم زد که مجبور شدم به خوش‌سلیقگی مسوولان موزه درود ویژه‌ای نثار کنم!

فارغ از این فضاسازی منحصر به فرد، بخش مردم‌شناسی هم جز چند ماکت لباس محلی، چیز دیگری در چنته نداشت. کاتالوگ‌های مخصوص گردشگران هم به رسم مالوف همه شهرها، جز بیلان‌پرکنی و کارکرد نمایشی به درد دیگری نمی‌خورد... دست آخر به این نتیجه رسیدم که برای کنکاش در باب روحیات و خلقیات مردم آبادان، باید به مشاهدات و یافته‌های شخصی خودم بسنده کنم؛ نکته‌ای که کاش از همان اول می‌دانستم و وقت گرانبها را در موزه صرف شنیدن ناری ناری نمی‌کردم!
پی‌نوشت: این یادداشت در تاریخ 15 فروردین 91 در صفحه آخر روزنامه جام جم منتشر شد.

احمدی‌نژاد و معممایی به نام اصولگرایی

محمود احمدی‌نژاد را رئیس جمهوری اصولگرا خوانده اند و یاران وی را طیفی از دایره گسترده اصولگرایی بر شمرده اند. دولت های نهم و دهم از منظر پارادایم و مبانی فکری دولتی اصولگرا تعریف می شوند و علی القاعده حداقل جهت گیری های کلی و مبنایی این دولت و حامیانش نیز بایستی در درون چارچوب‌های شناخته شده اصولگرایی تعریف شود و لابد مورد تایید و وثوق طیف های گوناگون جریان اصولگرا باشد. اما به واقع قضاوت در رابطه با اینکه آیا در عمل، شرایط بدین گونه است و یا خیر، مستوجب کنکاش و تعمق بیشتری است.کیست نداند طی سالهای گذشته، در مقام قیاس، انتقادات طیف های مختلف جریان اصولگرا از دولت اگر بیشتر از انتقادات رقیب نبوده، قطعا کمتر از آن هم نبوده است. این روند را می توان از اولین روزهای ریاست جمهوری احمدی نژاد در دوره نهم، مورد ریشه یابی قرار داد. روزهایی که رئیس دولت اصولگرا کابینه اش را در معرض آرای نمایندگان مجلس اصولگرای هفتم قرار داده بود و نمایندگان شاخص اصولگرا، به جای تعامل، راه تقابل برگزیدند و چنان با کابینه مذکور رفتار کردند که همگان دریافتند مجلس اصولگرا چندان قصد مماشات با دولتی که می گویند اصولگراست ندارد.

چهار وزیر از افراد معرفی شده توسط احمدی نژاد نتوانستند از خوان رای اعتماد مجلسیان آن زمان به سلامت عبور کنند. اتفاقی که نظیر آن را حتی در فعل و انفعالات و تقابل های بین مجلس محافظه‌کار پنجم و دولت اصلاح طلب سیدمحمد خاتمی نیز مشاهده نکرده بودیم. انتقادات پر حرارت عماد افروغ و و محمد خوش چهره –نمایندگانی که بعدها به دنبال بروز اختلاف با اصولگرایان حامی دولت پایه گزار فراکسیون اصولگرایان مستقل مجلس هفتم شدند- از کابینه معرفی شده توسط احمدی نژاد در مجلس هفتم را هیچ کس از یاد نبرده است. انتقاداتی که نقادان از آنها به نقدهای درون گفتمانی تعبیر می کردند و هدف آن را اعتلای هرچه بیشتر جریان اصولگرایی عنوان می کردند. نتیجه این انتقادات چندان به مذاق احمدی نژاد و حامیانش خوش نیامد و رسانه های آنها، این نقدها را اولین کارشکنی ها در مسیر عدالت محوری دولت مهروز قلمداد کردند.

 علی رغم اینکه همواره از جانب اصولگرایان و معمولا از جانب حامیان دولت، بر اصولگرا بودن دولت و درونی بودن اختلافات تاکید می شود، اما به نظر می رسد تعیین نسبت طیف حامیان احمدی نژاد با جریان اصولگرایی کار چندان آسانی نباشد. شواهد و قرائن نیز همگی از دشواری تحلیل چنین نسبتی خبر می دهند.

 بسیاری از منتقدان محمود احمدی ن‍ژاد چه در طیف اصلاح طلب و چه حتی در طیف اصولگرا معتقدند که تاکنون هیچ کس همچون وی و دولتش پای بر روی مسائلی که همگان برآن نام اصول می نهند، نگذاشته بود لذا نتیجه می گیرند که اطلاق عنوان اصولگرایی بر چنین دولتی نمی تواند وجاهتی داشته باشد. البته منکر وجود موافقانی نیز نمی توان شد که قویا معتقدند هر آنچه دولت انجام می دهد،‌ خود عین اصول است، تکلیف این دسته از افراد مشخص است، چه اینکه آنان اساساً اصولگرایی را بر مبنای سکنات و وجنات دولت تعریف می کنند.

اینکه وقتی پیش از انتخابات دهم، تمامی گروههای اصولگرا به هر دلیلی-لابد به دلیل هراس از به قدرت رسیدن رقیب- بر روی حمایت از احمدی نژاد اجماع می کنند و به صورت تمام‌قد در حمایت از وی از یکدیگر پیشی می گیرند و پس از انتخابات، رئیس دولت مجددا در چینش کابینه،‌ اکثریت پست ها را در میان حلقه بسته حامیان خود توزیع می کند،‌ شاید نشانه هایی از نوعی تفکیک گفتمانی بین حامیان دولت و جریان اصولگرایی باشد.

 معتقدان به تفکیک گفتمانی میان احمدی نژاد و جریان اصولگرایی، برای اثبات استدلال های خود کم دلیل ندارند، آنها می گویند چگونه می توان فردی که هرگز اعتقادی به کار حزبی و احزاب نداشته و خود را وامدار هیچ حزب و جناحی نمی داند را در ذیل یک جناح یا جریان سیاسی به معنای مرسوم آن تعریف کرد. بررسی اظهارات و موضعگیری های متعدد «ضد تحزب» احمدی‌نژاد در طول سالهای صدارتش، می تواند راهگشای صاحب نظران در داوری وجاهت و صحت چنین فرضیه ای باشد.

منتقدان اصولگرا نامیدن طیف حامیان دولت، معتقدند اساساً چگونه می توان اصولگرایی را با این همه انتقاد ریز و درشت اصولگرایانه و آنهم از جانب چهره های شاخص جریان اصولگرا قابل جمع دانست. با از نظر گذراندن فضای سیاسی کشور طی ماههای گذشته می توان در مورد این مدعا نیز به آسانی داوری کرد. آنچه که مسلم است، افرادی همچون نادران، زاکانی و توکلی شاخص ترین منتقدان دولت طی ماههای گذشته بوده اند، که هر سه از چهره های شاخص جریان اصولگرا هستند.

از سوی دیگر علی رغم اینکه عده محدودی نیز وجود دارند که معتقدند وجود چنین نقدهایی برای ادامه حیات و بالندگی یک جریان سیاسی لازم است و اساسا چنین نقدهایی را نه تهدید که فرصتی برای دولت تلقی می کنند، اما برخی از حامیان دولت نیز در رسانه هایشان هرگونه نقد از جانب هر فرد را به غرض ورزی و انتقام گیری تعبیر می کنند.

تحلیل مناسبات بین افراد و گروهها در کشور به قدری کار پیچیده و دشواری است که اگر فردی از یک کشور دیگر به ایران بیاید و هیچ ذهنیت از معادلات سیاسی اینجا نداشته باشد و خط و ربط سیاسی جریان ها را نشناسد، با دیدن انتقادات تند اقتصادی چهره هایی مثل توکلی و مصباحی مقدم از دولت حاکم و یا مثلا افشاگری‌های چهره هایی همچون نادران و زاکانی در رابطه با معاون اول رئیس‌جمهور ،‌ هرگز باور نکند که همگی این افراد در ذیل یک جریان واحد سیاسی تعریف می شوند و زیر چتر گسترده-و یا شاید تعریف نشده ای- به نام اصولگرایی روزگار می گذرانند.

 گذشته از مسائل سیاسی، در بسیاری از مسائل اعتقادی نیز دولت مورد انتقاد گسترده طیف های مذهبی و علما و روحانیون قرار گرفته است. انتقادات طیف های مذهبی به قدری در برخی از موارد شدید بوده که سبب شده عده ای با خود بگویند، چطور ممکن است دولتی اصولگرا باشد و به گواه صاحب نظران ارتباطش با مراجع عظام این همه ضعیف باشد.

 حجم انبوه انتقاداتی که از جانب مراجع در رابطه با مسئله مشایی مطرح شده و می شود،‌ انتقاداتی که نسبت به تصمیم اعطای اجازه ورود بانوان به ورزشگاهها از جانب مراجع صورت گرفت،‌ انتقاداتی که نسبت به عدم وجود ارتباط بایسته و شایسته دولت با مراجع مطرح می شود،‌ انتقاداتی که نسبت به سوالات توهین آمیز به پیامبر اکرم در یک آزمون رسمی دولتی شده بود، انتقاداتی که نسبت به مسئله رحیمی مطرح می شود، انتقاداتی که به دلیل قضیه مرحوم کردان به دولت شده به وجود آمده بود و بسیاری از انتقادات دیگری که از جانب طیف های مذهبی و مراجع و روحانیون به دولت صورت گرفته و می گیرد، همه و همه نشانگر این است که طی سال های گذشته گاهی اوقات دولت،‌ مسائلی را زیر پا گذاشته که شاید برخی از آنها از شاخصه های اصولگرایی محسوب می شده اند.

 عملکرد فرهنگی دولت که به اعتقاد خیلی ها تحت تاثیر اسفندیار رحیم مشایی و همفکران وی راهبری می شود، به قدری مورد انتقاد و سوال چهره های فرهنگی بوده که سبب شده چهره ای همچون علی مطهری، احمدی نژاد و مشایی را لیبرال بداند و در میان حیرت ناظران عرصه سیاست ایران، آنان را به دلیل اعتقادات باز فرهنگی نکوهش کند. کم نیستند کسانی که این فرضیه مطهری را قبول داشته باشند، چه آنکه اصولگرایی هر چقدر تعریف نشده و گسترده هم باشد، قطع و یقین با سیاست های فرهنگی لیبرال هیچ نسبتی ندارد.

امثال مطهری برای اثبات فرضیه خود کم دلیل ندارند، رفع توقیف برخی از فیلمها که حتی دولت اصلاح طلب به آنها مجوز اکران نداده بود یا مثلا اعطای مجوز به نمایشی همچون «هدا گابلر» و مهمتر از آن حمایت از آن در مقابل هجمه انتقادات مذهبیون و از این دست اقدامات دولت، هر کدامشان برای قضاوت و صدور حکم کفایت می کنند.

فارغ از میزان صحت استدلال های طرفین و فارغ از اینکه احمدی‌نژاد و دوستانش اصولگرا باشند یا نباشند، جمیع کنش‌ها و رویکرد دولت های نهم و دهم در عرصه سیاست ایران بسیاری را به این نتیجه رسانده که شاید هیچ وحدت گفتمانی میان اصولگرایان و حامیان دولت حاکم نباشد و تنها وجود یک دشمن مشترک به نام اصلاح طلبی سبب شده که این افراد گاهاً حتی کاملا متضاد در زیر یک سقف گردهم آیند که در صورت حذف این دشمن و یا رقیب مشترک، چه بسا انشعابات و تعارضاتی در میان جریان اصولگرا پدید بیاید که حتی هم اکنون نیز نظیر آنها بین اصولگرایان و اصلاح طلبان وجود ندارد. اگر طبق دیدگاه برخی از اصولگرایان، اصلاحات را به طور کامل مرده فرض کنیم و این جریان را جریانی به تاریخ پیوسته بدانیم، پس زمان زیادی تا از میان رفتن دشمن مشترک ذکر شده نیست و شاید بتوان به همین زودی‌ها شرایط پس از آن را تجربه کرد. باید منتظر ماند و دید، چرا که سپهر سیاست ایران همواره آبستن حوادث است.

دولت از کنترل رسانه ها عاجز است

مدیر تلویزیون تمدن افغانستان در گفت وگو با «شرق»: 

    عباس رضایی ثمرین- توسعه نیافتگی نظام سیاسی در هر کشور آشفتگی و بی ثباتی سیاست را به همراه دارد و اگرچه کشور را به جولانگاه نقش آفرینان خارجی تبدیل می کند اما با اتهام پراکنی و انگ زنی و آدرس غلط دادن نیز عجین است. افغانستان امروز نماد تمام عیار چنین روندی است. چه آنکه نظام سیاسی نوپای این کشور نه به دست مردم این کشور که به دست خارجی ها تشکیل شده است که این خود بر ابهامات می افزاید. اگرچه دخالت دول خارجی در بازار مکاره سیاست در افغانستان واضح تر از آن است که نادیده گرفته شود اما در فضای ابهام آمیز موجود، اتهام وابستگی به بیگانه نیز نقل و نبات تمامی مشاجرات سیاسی است. از این رو شناخت فضای رسانه ای افغانستان کاری بسیار پیچیده است و معمولاً هرگونه اظهارنظر نقش آفرینان این عرصه سبب بروز واکنش هایی از ناحیه ها و طیف های مختلف در این کشور می شود.
    در همین راستا مصاحبه هفته گذشته مشاور رئیس جمهور افغانستان با همین صفحه سبب واکنش «محمدجواد محسنی» رئیس تلویزیون مذهبی «تمدن» افغانستان شد و او در گفت وگو با سایت خبری «دادنا» برخی از نکات طرح شده در آن مصاحبه را به چالش کشید. از این رو بر آن شدیم تا با وی تماس بگیریم و به تفصیل نظراتش را بشنویم. با محسنی از فضای رسانه ای افغانستان گفتیم و از مخالفت هایش با برخی از اظهارات مشاور حامد کرزی پرسیدیم. او معتقد است رسانه های افغانستان ظرفیت آزادی بیان ندارند و به دلیل اینکه در ابتدای راه دموکراسی هستند، باید نظارت شدیدتری را متحمل شوند. 
    رئیس تلویزیون تمدن افغانستان برخلاف تریبون های رسمی، بسیاری از رسانه های خصوصی افغانستان را مستقل نمی داند و آنها را تحت نفوذ و تاثیر قدرت های خارجی می پندارد. اگرچه اتهام وابستگی به خارج یکی از اصلی ترین مشخصه های فضای سیاسی غیرشفاف افغانستان است و حتی خود تلویزیون تمدن نیز از چنین اتهامی در افغانستان بی نصیب نمانده، اما محسنی ادله ای نیز برای اثبات مدعیاتش دارد و در این راستا از موارد متعددی سخن به میان می آورد که دولت از برخورد با تخلفات برخی رسانه ها اظهار عجز کرده است. هر چند حاضر نمی شود به صورت جزیی تر به برخی از این موارد اشاره کند. مرور نظریات محمدجواد محسنی از آن رو که وی نوه آیت الله «آصف محسنی» از رهبران دینی افغان و نماینده طیف مذهبی این کشور است، می تواند خالی از لطف نباشد. 
    - - - 
    - آقای محسنی، مشاور آقای کرزی در مصاحبه اخیر خود با «شرق»، قانون مطبوعات افغانستان را قانونی مترقی معرفی کرده و وضعیت رسانه های افغان را رو به رشد دانسته اند. نظر شما در این رابطه چیست؟
    به نظر من باید بررسی شود که قانون مطبوعات و رسانه های افغانستان و روند رو به رشد رسانه ها در کشور ما تاکنون چه مقدار به نفع جامعه ما بوده است؟ به نظر من نفس قوی بودن قانون روی کاغذ، بدون در نظر گرفتن وضعیت کنونی رسانه ها و عملکرد آنها را نمی توان دستاوردی برای کشور به حساب آورد.
    اگر هم به فرض، قانون مطبوعات ما مترقی و رسانه های ما رو به رشد باشند، اما در عمل شرایطی باشد که به ارزش های ما توهین شود، به شخصیت ها اهانت شود، به فرهنگ و دین ما دهان کجی صورت گیرد، فرهنگ مبتذل و غیرارزشی و غیراخلاقی غرب و شرق در کشور رو به گسترش باشد و غیره فایده این قانون برای کشور و جامعه ما چیست. به طور خلاصه بگویم به نظر من و مطابق نظر بسیاری از کارشناسان رسانه، قانونی در هر جامعه مترقی محسوب می شود که مشخصات فرهنگی و اجتماعی بومی آن کشور، در آن لحاظ شده باشد لذا وقتی در عملکرد رسانه ها مدام به فرهنگ و مذهب مردم افغان توهین شود، نمی توان قانون موجود را قانونی مترقی دانست. 
    
    - آیا آزادی بیان در حد و اندازه ای که ایشان ادعا کرده اند در افغانستان وجود دارد؟
    متاسفانه من مصاحبه ایشان را نخواندم و نمی توانم در مورد اظهارات ایشان قضاوت کنم. ولی به نظر من آزادی بیان در کشور ما همانند یک تیغ دولبه عمل می کند که متاسفانه تاکنون اثرات منفی آن به مراتب بیشتر از اثرات مثبتش بوده است. از طرف دیگر رسانه داری آزاد در افغانستان در حال سپری کردن سال های اولیه عمر خود است و به نظر من رسانه های فعلی افغانستان به دلیل ناپختگی و کم تجربگی، از ظرفیت لازم برای استفاده بهینه از آزادی بیان به نفع جامعه و ارزش های بومی و ملی برخوردار نیستند. 
    
    - در کنار به رسمیت شناخته شدن آزادی رسانه ها، دولت در نظارت بر تخلفات احتمالی رسانه ها چه مکانیسمی را پی می گیرد؟
    با توجه به حضور چهارساله ما در عرصه رسانه داری در افغانستان، تاکنون مرجع یا ارگانی که توانسته باشد نظارت موثر و کارآمدی بر کارکرد و فعالیت رسانه ها در افغانستان داشته باشد، به وجود نیامده است. کمیسیون فعلی رسیدگی به تخطی های رسانه ای که در وزارت اطلاعات و فرهنگ ما موجود است، تاکنون بسیار ضعیف و موردی عمل کرده است. 
    
    - در مورد شورای نظارت بر عملکرد رسانه ها اندکی بیشتر توضیح دهید. چرا معتقدید عملکرد این شورا تاثیرگذار نبوده است؟
    این شورا خود شورای نظارتی نیست. بیشتر به شکایاتی که از رسانه ها می شود، رسیدگی می کند چون از قدرت اجرایی برخوردار نیست. این شورا در مقابل رسانه هایی که اکثراً از حمایت بی دریغ قدرت های غربی برخوردارند، کارایی لازم را ندارد.
    
    - روند رشد رسانه های خصوصی و مستقل را در افغانستان امروز چطور ارزیابی می کنید؟
    به جز دو شبکه تلویزیونی و احتمالاً یک رادیو، بقیه رسانه ها در افغانستان خصوصی هستند. اما مستقل بودن آنها مساله ای است که باید با توجه به خط مشی و کارکرد آنها روشن شود. معتقدم رسانه هایی که رویکردشان مخالف ارزش ها، فرهنگ، آداب و تمدن جامعه افغانستان است، نمی توانند داعیه استقلال داشته باشند. 
    
    - با این تفکیک منظورتان این است که برخی از رسانه های خصوصی مستقل نیستند؟
    اگر مستقل بودن رسانه ها را با معیار های یادشده در سوال قبل بسنجیم شاید بتوان گفت بیش از نیمی از رسانه های موجود در کشور ما مستقل نیستند. 
    
    - این رسانه ها به جناح ها و افراد ذی نفوذ افغان وابسته هستند یا به قدرت های خارجی؟
    ممکن است جناح ها و قدرت های داخلی افغانستان از لحاظ سیاسی و فکری با هم نقاط اختلافی داشته باشند اما هیچ وقت به گونه ای بی رحمانه بر ارزش ها و فرهنگ جامعه افغانستان نمی تازند. طبعاً این تاخت و تاز بر پیکر پرجراحت فرهنگ افغانستان ریشه در خارج از مرزهای افغانستان دارد. 
    
    - منابع دولتی از جمله مشاور آقای کرزی ادعا کرده اند هیچ رسانه ای با حمایت قدرت های خارجی در افغانستان مجوز نگرفته است این اظهارات با مفروضات شما در تضاد است.
    سربسته به شما بگویم بارها پیش آمده که دولت از برخورد با بعضی متخلفان رسانه ای ابراز عجز کرده است، بنابراین باید قدرتی بالاتر از دولت به عنوان حامی این رسانه ها وجود داشته باشد که این عجز دولت را توجیه کند. 
    
    - آیا آن طور که از مراجع رسمی اعلام می شود دولت افغانستان مدافع آزادی های مطبوعات و رسانه ها بوده است؟
    به لحاظ حمایت از آزادی بیان به جرات می توانم بگویم بله. البته این قضیه به بردباری و سعه صدر بیش از اندازه شخص رئیس جمهور آقای کرزی برمی گردد که به اعتقاد من این خصلت حسنه به تاسی از ایشان در همه ارگان های دولتی ما رشد کرده است. 
    
    - شرایط غیرشفاف سیاسی افغانستان در روند کار رسانه ها تاثیری داشته است؟
    بله، طبعاً شرایط آشفته کنونی افغانستان سبب سردرگمی و به خطا رفتن تحلیل های رسانه ها در عرصه سیاسی کشور شده است و صدالبته آشفتگی های سیاسی باعث بی ثباتی در هر بخشی از کشور و جامعه می شود که رسانه ها نیز طبعاً از این امر مستثنی نبوده اند. شاید هم همین آشفتگی های سیاسی است که امروز افغانستان قربانی عملکرد نادرست رسانه های غیرارزشی و متحمل اضمحلال فرهنگی شده است. 
    
    - مطابق گزارش های منابع مستقل بین المللی تهدید خبرنگاران و فعالان رسانه ای مساله ای است که در افغانستان عمومیت دارد. این تهدید ها معمولاً از چه مجاری و افرادی صورت می گیرد؟
    خبرنگاران و روزنامه نگاران افغان بیشتر از دو طریق مورد تهدید قرار می گیرند؛ یک اینکه اگر بخواهند برخلاف میل سازمان های اطلاعاتی غربی مطالبی را منتشر کنند یا مورد اهتمام خود قرار دهند و دو اینکه اگر بخواهند خیانت ها یا برخی فعالیت های غیرقانونی یکسری از زورمندان کشور را افشا کنند. البته در بعضی از موارد تهدید از طرف نیروهای مخالف دولت نیز مشاهده شده است. 
    
    - دورنمای فضای مطبوعاتی و رسانه های افغان را چطور پیش بینی می کنید؟
    تصور می کنم ادامه روند فعالیت رسانه ها به شیوه کنونی به هیچ عنوان به نفع امنیت و وحدت ملی و فرهنگ ما نیست. اگر فعالیت رسانه ها به همین گونه ادامه پیدا کند و نظارتی دلسوزانه و کارآمد به عملکرد آنها صورت نگیرد جامعه افغانستان زیر فشار تهاجم فرهنگی نقش آفرینان خارجی خرد خواهد شد و دیگر اثری از فرهنگ ما نخواهد ماند. البته باید خاطرنشان کرد ادامه هرج و مرج و بی بندوباری رسانه ای در افغانستان به نفع غرب هم نیست چون یکی از انگیزه های مهم مخالف دولت و غرب در افغانستان همین بی اعتنایی بعضی از رسانه ها به دین و فرهنگ افغانی است و اگر دولت به فکر چاره ای برای کنترل این دست رسانه ها در افغانستان نباشد، در آینده دود این آتش به همان اندازه که به چشم مردم می رود به چشم دولت و نیروهای غربی در افغانستان نیز خواهد رفت.

    

مشکل ماییم که هلهله می‌کنیم

در ایام دبیرستان معلمی داشتیم که در میان دانش آموزان به خشونت و صلابت بیش از حد شهره بود. در دورانی که به دنبال تحولات سیستم آموزش و پرورش و البته مهمتر از آن به دلیل شرایط فیزیکی محصلان، کسی دیگر از چوب معروف معلم ترسی نداشت، این آقای معلم کسی بود که چوبش که هیچ، یک اشارت ابرویش احوالات جماعتی را دگرگون می‌کرد. از حق که نگذیم، با تمام این تفاسیر چندان دست بزن نداشت اما وای که اگر کار به جایی می‌رسید که بخواهد دست روی کسی بلند کند.


روزی از روزها شد آنچه نباید می‌شد و کار به جایی کشید که نباید می‌کشید، آقا معلم عنان خویش از کف داد و یکی از همکلاسی‌های ما را چنان که افتد و دانی به باد کتک گرفت، شخص کتک خورده محسن نامی بود که از بد حادثه قلدر کلاس و مدرسه بود. القصه نمی‌دانم چگونه اما بالاخره ماجرا ختم شد. چند روز گذشته بود که اتفاق عجیبی در مدرسه افتاد. هر جای مدرسه می رفتی و به هر گوشه‌ای سرک می‌کشیدی، صحبت‌های در گوشی حاکی از این بود که «محسن با فلان معلم دعوا کرده است». یعنی شان کسی که تا حد امکان کتک خورده بود، تا سطح یک طرف دعوا بالا آمده بود، البته به تدریج بالاتر هم می‌رفت.

حقایق به طرز بیشرمانه‌ای واژگونه شده و در سطح مدرسه پیچیده بود. به طوری که همه انگشت تعجب به دهان می‌گزیدند که چطور کسی جرات کرده، جلوی فلانی قد علم کند. فهمیدن اینکه این شایعه کار خود محسن بود چندان دشوار نبود اما آنچه جالب تر می‌نمود این بود که این شایعه چنان قوت گرفته و با هیاهو در‌آمیخته و به گوش خود محسن رسیده بود که حتی او هم دیگر اصل ماجرا را به بوته‌ فراموشی سپرده و باورش شده بوده که توانسته از خجالت آقا معلم بد‌اخلاق در آید. حتی در مقابل ما که شاهدان عینی حادثه بودیم هم ذره‌ای پا پس نمی‌کشید و کراراً از نبرد‌های افتخار‌آمیز کازرون و ممسنی در کلاس و از رشادت‌هایش در مصاف با آقا معلم داد سخن می‌داد. بد تر از محسن خود ما بودیم، خود مایی که شاهدان عینی واقعه بودیم هم بعد از مدتی مسخ شده بودیم و کم کم باورمان شده بود که محسن دست به اقدام محیر‌العقولی زده است.

اوضاع و احوال آشفته‌ این روز‌های ما بی‌شباهت به «فتوحات محسنیه» نیست. مسابقه فوتبال ایران و برزیل خود گویای همه چیز است. احتیاجی به توضیح اضافه نیست. با بوق و کرنا به استقبال مسابقه‌ای رفتیم که همه می‌دانستیم در آن حرفی برای گفتن نخواهیم داشت، اما چنان غوغایی به راه انداختیم و بر تنور خوش‌خیالی‌های خود دمیدیم که کم کم خودمان هم احساس کردیم شگفتی ساز آوردگاه امارات خواهیم شد و به طرفه‌ العینی قهرمان پنج دوره‌ای جهان را از میدان به در خواهیم برد.

خود ما که هیچ، خود فوتبالیست‌ها و مسوولین فوتبال هم که قاعدتا بهتر از هر کسی به توانایی‌های فوتبال ملی ما آگاهند، بدتر از ما باورشان شده بود که شکست برزیل دور از دسترس نیست. مسابقه ایران و برزیل انجام شد و همه دیدیم که تیم ملی کشورمان سه گل خورد و به همت دروازبان سرحالش حداقل چند گل دیگر نخورد. 90 دقیقه تحقیر شدیم و بازیکنانمان را به دنبال توپ دواندند. انگار که بازی «آقا وسط» بود و برزیل فقط تمرین می‌کرد.

همه روند بازی را دیدیم و به خوش‌خیالی‌های قبل از مسابقه، حسابی خندیدیم. پس از آنکه فیلمان موش زایید، انتظار همه چیز را داشتیم الا اینکه  کارشناس‌های تلویزیون در تحلیل بازی بگویند تیم ما خوب بازی کرد! دقیقا مثل محسن قصه‌ی ما که در پیش چشم ما کتک خورده بود اما می‌گفت که او آقا معلم را زده است. بعید نیست که پس از گذشت چند روز متقاعدمان کنند که تیم ما یکپارچه حمله بوده و برزیل به کمک شانس و اقبال برنده‌ مسابقه شده است. چنانچه البته در همان لحظات اولیه پس از اتمام مسابقه بزرگ(!) هم از ناباورانه از اشتباهات داوری می‌نالیدند.

البته در اینکه اینطور مسابقات برای فدراسیونی‌ها بازی دوسر برد است شکی نیست، چرا که در صورت شکست، مردم را به واقع‌بینی فرا می‌خوانند و خودشان واقع‌بین تر از همه، فرسنگ‌ها فاصله‌ بین سطح فوتبال دو کشور را به رخ می‌کشند و در صورت یاری بخت و اقبال و فلک، یعنی تساوی یا پیروزی، فوتبال ملی را فرا‌ آسیایی می‌خوانند و ملی‌گرایانه سرود «ورزشکاران، دلاوران، نام‌آوران...» زمزمه می‌کنند.

اما ای کاش که این روحیه فقط منحصر به همان فوتبال ما بود. دیریست که ره گم کرده ایم. چند روز پیش در همایشی شرکت کرده بودم، یکی از مسئولان اجرایی حاضر در مراسم که از مدیران میانی دستگاه مطبوعش بود، در سخنرانی خود از صنایع خاصی می‌گفت که به تازگی در کشورمان ایجاد شده است. موارد را یک به یک بر می‌شمرد و به تعداد کشور‌هایی که در حال حاضر دارای آن تکنولوژی خاص هستند اشاره می‌کرد. عدد کشور‌های دارای فن آوری، در هر مورد نسبت به مورد قبل کمتر می‌شد. کار به جایی رسید که اعلام شد در یک صنعت خاص، فقط ما و آمریکا دارای فن‌آوری هستیم. در نهایت، ناباورانه از صنعتی شنیدیم که تنها ایران دارای آن است و حتی آمریکا هم تکنولوژی ورود به آن را ندارد.

نگاهی به اطرافم انداختم، چهره تک تک حضار مملو از حس میهن پرستی و غرور ملی بود. ناخودآگاه یاد چند ماه پیش افتادم که برادرم یک خودروی وطنی صفر کیلومتر از یک خودروساز وطنی خریده بود و وقتی با هم به منظور تحویل گرفتن خودرو به نمایندگی رفتیم، سیستم ترمز خودرو صفر کیلومتر کار نمی‌کرد (اطلاعات خودرو و خودروساز و نمایندگی در صورت لزوم قابل ارائه است). از این دست اخبار در باب فتح قلل رفیع علم و دانش و فن آوری، کم منتشر نمی‌شود. مگر همین چند وقت پیش نبود که گفتند جوان نخبه ایرانی در اختراعش قوانین فیزیک را نقض کرده است؟ فکر می‌کنید آن جوان نخبه و منتشر کنندگان این خبر نمی‌دانند چنین چیزی اصلا ممکن است یا خیر، آنها که هیچ، حتی کسی که فقط فیزیک دبیرستان را مطالعه کرده باشد هم می تواند از میزان صحت چنین چیزی اطمینان حاصل کند.

پس قبول کنید مشکل آنها نیستند، مشکل ماییم که در پس هر اینچنین خبری، هلهله‌ می‌کنیم و با رگ‌های متورم شده به خودمان می‌بالیم و از این همه نخبگی اشک شوق می‌ریزیم. مطمئن باشید که تا بستر پذیرش در بین ما فراهم نباشد، کسی چنین چیز‌هایی را نمی‌گوید. مشکل اساسی نهادینه شدن این روحیات «هیاهو برای هیچ» در وجود تک تک ماست. «خودمرکز‌انگاری‌ تاریخی» و هر چیزی را به منشاء تاریخی ایرانی وصل کردن کم بود، حالا غوغا سالاری و روحیه «خود اول بینی» مفرط هم به آن اضافه شده است. ای کاش به همان تاریخ ده هزار ساله مظلوممان قناعت می‌کردیم و کما‌فی‌السابق فقط همان را دائماً به سر دیگران می‌کوفتیم.

غرض سیاه‌نمایی نیست، اطمینان داشته باشیم که کسی از پیشرفت کشورش ناراحت نمی‌شود، اما به قول «حسن نراقی» در «جامعه‌شناسی خودمانی»، اولین مرحله در رفع عیوب، پذیرش وجود عیوب است. به همان بحث فوتبال برگردیم، تا زمانی که نپذیریم دیگر آقای فوتبال آسیا نیستیم، چطور می‌توانیم برای پیشرفت و موفقیت برنامه‌ریزی کنیم. وقتی پیشفرض ذهنی همه این باشد که ما بهترین هستیم، دیگر برنامه ریزی معنایی ندارد، اصلا برای چه برنامه ریزی کنیم، برای رسیدن به مرتبه ای که سال‌هاست به آن رسیده‌ایم؟ حداقل با خودمان با صادق باشیم، اصلا تا به حال کسی با خودش فکر کرده است که کجای دنیا اینقدر در گفتن رتبه‌ کشورشان در امور مختلف در منطقه و قاره و دنیا اصرار می‌کنند؟ آیا همین یک نشانه نیست؟