اینجا تبریز است، اما حالا هیچ مسافری سراغ «ائل گولی»، «ارگ تبریز» و «کندوان» را نمیگیرد. زمزمهها از فاجعه خبر میدهند، فاجعهیی هولناک که انگار همهجا هست، از نگاههای مضطرب محلیها تا آدرس پرسیدنهای عجولانه مسافران. حس غریبی شهر را تسخیر کرده، هیجان یا شاید هم سراسیمگی و تشویش. هر چه هست اما با جنب و جوشی عجیب همراه است، خصوصا در جادهیی که مسافران را به مرکز واقعه میبرد، جادهیی که ازدحامش نسبتی با خورشید هنوز داغ بعدازظهر ندارد. تلنگر اول، همان ابتدای راه است؛ پارچهنوشته کوچکی که از پلی در «سهراهی اهر» آویزان شده، انگارههایم از مدیریت بحران را به هم میریزد، انگارههایی که از مدیریت همهجانبه و توجه عادلانه به همه حادثهدیدهها حکایت داشت. پلاکارد مسیر یک روستای زلزلهزده اما «دور از توجه» را نشان میدهد، آن هم چندین و چند روز پس از زلزله. مسیر نشان داده شده در پلاکارد-که احتمالا توسط اهالی روستای مذکور در آنجا نصب شده- با راهی که در حال پیمودنش هستیم، اختلافی در حد 180 درجه دارد. جادهیی که تاکنون همه محمولههای کمکی را بلعیده، همه فاجعه را در خودش خلاصه نکرده...هر چند موقع برگشت آن پلاکارد دیگر آنجا نبود.
وادی حیرت
ازدحام آدمهای سیاهپوش در گورستان روستا از واقعهیی عظیم خبر میدهد. جایی که حالا 22 قبر تازه دارد، 22 قبری که دوتایش همین امروز(در زمان تهیه گزارش) و با مرگ دو تن از مجروحان زلزله اضافه شده. اینجا «زغنآباد» است، روستایی صددرصد تخریب شده.
خورشید آخرین زورهایش را میزند و چهرههای تکیده، کودکان پابرهنه، خانههای ریخته و چادرهای سفید هلال احمر از اندوه زیر پوست روستا حکایت دارد. هر ماشین غریبه که میایستد چند نفری به دورش حلقه میزنند. هلالاحمریها، بستههای آبمعدنی پشت تویوتا را، در کانکسی خالی میکنند. کمی آنطرفتر جوانی شهری، چراغقوههای کمتعدادی که آورده را خودش مستقیما توزیع میکند. یکی دو ماشین دیگر هم چیزهایی آوردهاند که دارند همانجا تخلیهاش میکنند، کسی که داخل کانکس ایستاده، اجازه میخواهد که چندبسته چای کیسهیی را به جای گذاشتن در انبار مستقیما به خانواده «مش قربان» بدهد.
کسی از او دلیل نمیخواهد اما او میگوید. دلیلش غروب غمناک روستا را بر سر همه آوار میکند، انگار که تازه پرده از مهابت فاجعه کنار رفته باشد؛ دردهایی هست در زندگی که تا نبینی شاید هیچگاه باورشان نکنی، دردهایی که همیشه آدم خیال میکند مال قصه و کتابهاست، مثل درد پسرکی که در چشم بههمزدنی، هفت نفر از خانواده 9 نفرهاش را از کف داده باشد، آنهم هفت نفری که دو نفرشان زنان پابهماهی باشند که تا وضع حملشان چند روزی بیشتر نمانده... به دنبال انباردار راه میافتیم تا ببینیمش و تا شاید برایمان از آن روز بگوید، از آن روز لعنتی. هر چه میگوییم اما هیچ نمیشنویم. پسرک به گوشهیی خیره شده و دم نمیزند. اینطرفتر که میآییم، از جملات ترکی رد و بدل شده بین اهالی، میفهمیم که زلزله نه فقط هفت نفر از نزدیکترین کسان او، که حتی قدرت تکلمش را هم گرفته است.
روزهداری در زیر آوار
دستانی کشیده داشت و صورتی تیره اما پریدهرنگ. با لباس یکدست سیاهش، از دور به لکه سیاهی در میان تلهای آوار میمانست، نزدیکتر که میشدی اما از آن یکدستی خبری نبود، لکههای خاک متعدد بود که روی لباسش خودنمایی میکرد. نامش محمد بود و انگار تازه سربازیاش تمام شده بود، زیر نور خورشید کمرمق عصرگاهی روستا، قدمزنان داشت از تجربه مهیب زلزله و قهر طبیعت میگفت، از آنچه بر آنها رفته و از کابوسهای شبانه، از اشک و آه و بغض و درد، از عزیزان از دست رفته و از مردم داغدار...، میگفت و با انگشت خرابیها را نشان میداد؛ «اینجا خانهمان بود، در آن گوشه نشسته بودیم، ناگهان همهچیز لرزید، غرشی گوشخراش از دیوارها برخواست، صدای فریاد و شیون همه جا پیچید، محشر کبری بود انگار، من توانستم خودم را به بیرون پرت کنم اما...». خیلی دلدل کردم که سوال را نپرسم، نمیخواستم بر زخمش نمک بپاشم اما سوال ناظر به تصوری بود فراگیر و البته مسوولیتزدا. به همین دلیل بر تردید غلبه کردم و به او گفتم بعضیها میگویند زلزله خشم خداست بر کژرفتاریهای آدمیزادگان، بر گناه و رفتارهای...، نگذاشت حرفم تمام شود، نگاهش را که به نگاهم دوخت، سرم را پایین انداختم، جرات اینکه به چشمانش نگاه کنم را نداشتم. با بغضی غریب گفت: «میدانی که خیلیها با زبان روزه زیر آوار ماندند؟ میدانی که خیلی از همین مصیبتدیدهها، با همین حالشان، تا آخرین روز رمضان را روزه گرفتند؟ میدانی که خیلی از زیر آوار ماندهها بچههای بیگناه بودند؟» مسجد ویرانشده روستا را نشانم داد و گفت: «آنجا که خانه خدا بود، پس چرا خدا به خانه خودش هم رحم نکرد؟» پاسخش که تمام شد، سکوتی کشدار بینمان حکمفرما شد، گفتوگو با همین سکوت تلخ به پایان رسید و من البته از سوالم پشیمان بودم، هرچند که روزنامهنگاری گاهی درد بیدرمان پرسشگری پرسشهایی است که خودت هم میدانی از شنیدن پاسخ دردت میگیرد.
هیولای ترس
شب از نیمه گذشته، آتش آخرین نفسهایش را میکشد و پسرک بدعنق روستایی که بیمقدمه کنار آتش ما نشسته و به نقطهیی خیره شده بود و لام تا کام حرف نمیزد، دیگر به چادرشان رفته، شاید برای خواب. چراغ چادرهایی که برق به آنها رسیده، در حال خاموش شدن است. نشان خونرنگ هلال احمر، روی ردیف چادرهای سفید خودنمایی میکند و همنشینی ناگزیر این چادرها با ویرانهیی که زمانی روستا نام داشت، زیر تلالوی مهتاب، رنگی از حزن به فضا پاشیده است. فقط هر چند دقیقه یک بار، صدای پچپچ آدمهایی که چراغ قوه به دست، به طرف مدرسه و تنها توالت سالممانده روستا در حرکتند، سکوت شبانگاهی کمپ را در هم میشکند.
سوز آذربایجانی هوا، هیچ شباهتی به گرمای تابستانی شبهای تهران ندارد و ما با پتوهایی که به لطف از خودگذشتگی چند روستایی در اختیارمان قرار گرفته، به داخل ماشین پناه بردهایم. هنوز خوابمان نبرده که هایوهوی عجیبی برمیخیزد؛ جنبوجوشی غریب آرامش دروغین شب چادرنشینان را در مینوردد و ناگهان صدای روشن شدن موتور لودری، به گوش میرسد، هاج و واج ماندهایم که چه شده، تا ما برسیم و بپرسیم البته همهچیز تمام میشود. تازه میفهمیم که لودر جز آواربرداری، یک کارکرد دیگر هم دارد و ما جز سرمای شبانه، یک دغدغه مهم دیگر زلزلهزدگان را هم از نزدیک لمس کردهایم؛ گرگ آمده و آنها با داد و فریاد و نور نورافکنهای لودر فراریاش دادهاند، آنهایی که حالا پس از فرار گرگ هم دیگر خوابشان نمیبرد که مبادا همین چند گاو و گوسفند بیسرپناهشان هم از کفشان برود.
کاش باران نبارد
یک، دو، سه... یا علی؛ نفسها حبس میشود، چهرهها در هم میرود و همه با تمام توان زور میزنند؛ با هر یا علی، سکوت مرگبار ظهرگاهی «باجهباج» در هم میشکند، کمی از آوارها کنار میرود و چیزی که هر یک از شش مرد روستایی، گوشهیی از آن را گرفتهاند و میکشند، بالاتر میآید. نزدیکتر میروم، هم برای اینکه از کارشان سردربیاورم و هم اینکه شاید کمکی از دستم بر بیاید. پس از کش و قوس بسیار، دار قالی نیمهکاره از زیر آوار زلزله نجات مییابد، سنگینیاش اصلا به قیافهاش نمیآید، همانطور که ظرافتش به خشونت خروارها خاک و سنگی که رویش ریخته بود نمیآمد.
این کشاکش اما در تمام مراحلش، تماشاگر ویژهیی هم داشت؛ همان دخترک روستایی که با هر بار تکان خوردن دار قالی، بند دلش پاره میشد که نکند نخهای قالی پاره شود، همان که با پیدا شدن تدریجی گلهای قالی از زیر خاک، گل از گلش میشکفت، همان که با دیدن چند نخ پارهشده از دسترنجش، زانوی غم بغل گرفت، همان که پس از تکیه دادن دار قالی به تراکتور، خاکش را تکاند، همان که پارچهیی به روی آن کشید تا از گزند گرد و خاک حفظش کند، همان که مدام با خودش زمزمه میکرد کاش باران نبارد...
«قارداشیم اولممیشم تک قالاسان»
بازدیدمان از روستاهای زلزلهزده تمام شده، در حال بازگشتیم. هر دو طرف جاده باریک و البته خطرناک ورزقان به تبریز، پر از ماشین است، یک طرف آنها که عازم روستاهای زلزلهزدهاند و طرف دیگر آنها که شاید با خیالی آسوده از ادای تکلیف، درحال بازگشتند، یا شاید هم عازم بارگیری و بازگشت مجدد. تنوع ماشینها کلیشههای ذهنی از فقر و غنا را به بازی گرفتهاند، پراید، پیکان، پیکانوانت، نیسان، ماکسیما، زانتیا، سانتافه و...، همه در یک صف و با یک هدف، آرام و با طمانینه حرکت میکنند، در جادهیی که ترافیک هیچ کس را کلافه نمیکند.
مردمیها از دولتیها خیلی بیشترند و این، طیف متنوعی از معانی را به ذهن متبادر میکند، از همبستگی و هیجان عمومی گرفته تا چیزهای دیگری که شاید ذکرش در این مقال نگنجد، هر چه باشد اما پلاکاردها و پارچهنوشتهها چشمان آدم را میدزدند، پلاکاردهایی که روی خیلی از ماشینهای عبوری نصب شده و شناسنامه محمولهشان به حساب میآید، مثل همانی که روی کامیون خاوری که از روبهرو نزدیک میشود جاخوش کرده، پلاکاردی که جمله رویش، از آنهاست که خواب از سر میپراند، از همانها که وسوسهات میکند پایانبندی گزارشت را عوض کنی؛ «قارداشیم اولممیشم تک قالاسان»/ برادرم مگر من مردهام که تنها بمانی!
در باب مانیفست سیاسی-مذهبی هواداران تاسیس حکومت اسلامی؛
عباس رضایی ثمرین- در میان کتب متعددی که در طول سالهای معاصر از سوی علما و فضلا و روشنفکران در تحلیل قیام عاشورا نگاشته شده «شهید جاوید» را بیتردید میتوان جنجالیترین کتاب عاشوراپژوهی دوران معاصر دانست. این کتاب در سالهای انتهایی دهه ۴۰ توسط فقیه نواندیش حوزه علمیه قم، آیتالله نعمتالله صالحی نجفآبادی نگاشته شد و تنشهای بیسابقهای را میان طیفهای سنتیتر حوزه و طیفهای انقلابی و نواندیش به وجود آورد.
البته صالحی نجفآبادی نیز در مقابل این انتقادات بیکار ننشست و تقریباً هیچ یک از انتقادات را بیپاسخ نگذاشت. او پاسخ بسیاری از نقدها را ضمیمه چاپهای بعدی کتاب کرد. بحث و جدل در باب نظریات صالحی نجفآبادی در مورد علم امام و اهداف قیام عاشورا، از زمان انتشار «شهید جاوید» تا زمان حال ادامه یافت و او تا زمانی که در قید حیات بود، هرگز از پاسخگویی به نقدها غافل نشد. «عصای موسی» در واقع پاسخهای صالحی نجف آبادی به منتقدانی است که در طول دو دهه به نقد افکار او پرداخته بودند.
این مطلب در سایت خبری قانون منتشر شده و از اینجا قابل دسترسی است.
در نسبت رسانههای عامهپسند و رفتار سیاسی شهروندان؛
عالمان علوم ارتباطات اجتماعی، مصرف رو به تزاید فرآوردههای فرهنگی را از مهمترین شاخصهای توسعه میدانند و به همین اعتبار رسانههای پرمخاطب را مزیت جوامع مدرن میپندارند. در این میان اما نشریات موسوم به «عامهپسند»(popular) داستان متفاوتی دارند، این نوع رسانهها به اعتبار اینکه پرمخاطب هستند، علیالقاعده باید در میان روشنفکران و نخبگان از نمادهای توسعهیافتگی جوامع به حساب بیایند اما در عمل آنها و گونهای از رسانهنگاری که به شکلگیریشان منجر میشود، در طی سالهای اخیر همواره محمل برخی سوءتفاهمها بودهاند و بیمهریهایی را به جان خریدهاند.
هر چه باشد اطلاق صفت «عامهپسند» به رسانههایی که سهم عمدهای از مکارهبازار رسانهای دنیای مدرن را در اختیار دارند، رهزن ذهن است و خود به خود سوءتفاهم میزاید و احتمالاً همین روست که چندان نمیتوان خرده گرفت بر کسانی که هنوز تاثیرگذاری این نشریات را نپذیرفتهاند و آنها مروجان ابتذال قلمداد میکنند.
«عامهپسندی» بیش از آنکه بر تعداد بالای مخاطبان یک رسانه دلالت داشته باشد، بر سطح دانش و آگاهی آنها تکیه دارد و البته این تکیه توام با تحقیری تاریخی است. از آنجا که کلمه «عامه» همیشه در مقابل کلمه «نخبه» به کار رفته، اهل نظر چندان روی خوش به آن نشان نمیدهند، چه آنکه اصولاً در چارچوب این نوع نگاه نخبهگرایانه خاص، هر آنچه که مورد پسند عامه باشد به چوب بیتوجهی و تحقیر رانده میشود. شاید آغاز سوءتفاهم بزرگ همین باشد، سوءتفاهمی که این روزها دامن این واژه و فراتر از آن این ژانر مهم و غیرقابل صرف نظر رسانهنگاری را-خصوصاً در کشور ما- گرفته است.
در توصیف این سوء تفاهم خیلیها معتقدند انتساب صفت «عامه» به مخاطبان پرشمار برخی رسانهها و «عامهپسند» دانستن آنها، اگرچه در دنیای قدیم معمول بود و البته ایراد چندانی هم بر آن وارد نبود، اما در عصری که «انفجار اطلاعات» نام گرفته و در آن «سواد رسانهای» مخاطب، دمار از روزگار رسانهداران درآورده، اشتباه هم نباشد، بیمبالاتی است. خیلیها از اطلاق صفت عامهپسند به رسانههایی که در گوشه و کنار دنیا، مخاطبان پرشمار دارند، قلقلکشان میآید چرا که مخاطب امروز مخاطب «چشم و گوش بسته» و «گوش به فرمان» سالهای دور نیست. شاید به کار بردن عنوان «پرطرفدار»(common) برای رسانههای مورد بحث، بهتر و مناسبتر باشد.
ارائه این توضیحات از آن رو در ابتدا ضرورت داشت که مشخص شود، مراد از نشریات و رسانههای «عامهپسند»، رسانههای مبتذل و حتی رسانههای موسوم به زرد نیست، بلکه منظور همان رسانههای پرطرفداری است که در این وانفسای رسانههای رنگارنگ دنیای مدرن، مورد اقبال شهروندان واقع شدهاند، آنهم شهروندانی که شاید دیگر نتوان به راحتی عنوان عامه را برای آنان برگزید. روزگاری که «عامهپسندی» یک رسانه یا هر چیز دیگری، مجوزی برای بیتوجهی و بیتفاوتی به آن بود، چندی است به سر آمده، امروز علائق و سلائق شهروندان- چه لقب کمفروغ «عامه» را یدک بکشند و چه هر عنوان دیگری داشته باشند- به اعتبار اینکه حامل مولفههای فرهنگی و اجتماعی هستند، حتماً باید مورد مطالعه قرار بگیرند.
آنچه در این مختصر به طور اجمالی مورد بررسی قرار خواهد گرفت برخی چند تاثیر مهم نشریات عامهپسند بر رفتارهای سیاسی شهروندان است. در این راستا توجه به دو نکته ضروری است؛ اول آنکه به جهت رعایت اختصار، فرض این نوشته بر این است که خواننده، خصوصیات اولیه نشریات عامهپسند را میداند. نکته دوم هم اینکه نباید از نظر دور داشت که تاثیرگذاری بالای این نشریات ممکن است چندان در قاموس سپهر رسانهای کشور ما نگنجد که سخن از تاثیرگذاری گسترده رسانههای مکتوب، در کشوری که بیش از ۷۰ میلیون جمعیت دارد و در آن، تیراژ اکثر روزنامهها به ۱۰۰ هزار نسخه هم نمیرسد، شوخی بیمزهای را میماند که گفتن آن شاید جز به خنده مخاطب منجر نشود.
رسانههای غیر سیاسی؛ شهروندان غیر سیاسی
«نشریات عامهپسند اصولاً غیرسیاسی هستند و مخاطبان خود را نیز غیرسیاسی بار میآورند»، این نخستین قضاوتی است که غیرسیاسی بودن نشریات عامهپسند در ذهن متبادر میکند، البته مهمترین آنها هم هست. بخشی از صاحبنظران حوزه رسانه، معتقدند رسانههای عامهپسند به دلیل ماهیت غیر سیاسی خود، سبب بیعلاقهگی نسبی و بیتفاوتی مخاطبان به موضوعات سیاسی میشوند. این داستان در دراز مدت به عدم مشارکت سیاسی و یا شاید نوعی انفعال سیاسی در جوامع میانجامد که در واقع تحققبخش اهداف طبقه سرمایهدار حاکم است. این نوع نگاه به نشریات عامهپسند، کم و بیش مشابه نگاهی است که اهالی مکتب انتقادی و فرانکفورتیها به کلیّت فضای رسانهای مدرن دارند. در چارچوب این نگاه، اعتقاد بر این است که منش سیاسی ترویج شده در نشریات عامهپسند مخرب است و در نتیجهی آن مردم به موضوعاتی که به عرصه عمومی برمیگردد، از خود بیگانگی نشان میدهند و حس میکنند جامعه را یا دیگران میچرخانند یا خودش میچرخد و با این فرضیه، عملاً نقشی برای خود در اداره جامعه نمییابند.
نتایج مطالعهای که اخیراً در موسسه نظرسنجی PEW در مورد نشریه عامهپسند و محبوب آمریکایی People انجام شده، گواهی میدهد که ارتباط قابل توجهی بین مخاطب ثابت این نشریه بودن و کنش منفعلانه در انتخاباتهای مختلف آمریکا وجود دارد. دغدغه این نشریه پرداختن به افراد مشهور-یا سلبریتیها- و حاشیههای زندگی خصوصی آنها و موضوعات مربوط به سبک زندگی، سلامت، لاغری، مد و رفتار زناشویی است و درحدود ۴ میلیون نسخه در هفته فروش دارد. تحقیق انجام شده نشان میدهد که درصد قابل توجهی از افرادی که در انتخاباتهای محلی و سراسری در آمریکا مشارکت نکردهاند، از خوانندگان ثابت نشریه عامهپسند People بودهاند.
در مقابل این نگاه، عده دیگری از صاحبنظران بر این باورند که بیتفاوتی مردم به موضوعات سیاسی نه فقط نتیجه عملکرد رسانهها که نتیجه کم شدن نقش سیاست در زندگی روزمره افراد در دنیای مدرن است. اسپارکز معتقد است که شرایط بازار، واقعیتهای سیاسی، دموکراسیهای بورژوا و بینالملی شدن رسانهها عواملی هستند که مردم را به کنارهگیری از عرصه عمومی سیاسی ترغیب میکنند. بنابراین غیرسیاسی بودن نشریات عامهپسند و بیتفاوتی مخاطبان آنها به موضوعات سیاسی، نتیجه طبیعی کاهش نقش سیاست در زندگی روزمره در دوران معاصر است.[۱]
در این میان نکات دیگری نیز وجود دارند که شایسته توجهاند. اول اینکه به نظر میرسد بیتفاوتی مردم به موضوعات سیاسی در حالی به عنوان یک آفت نشریات عامهپسند مطرح میشود که این موضوع-حداقل در جوامع توسعهیافته- به زعم خیلی از صاحبنظران اساساً آفت نیست؛ در جامعهای که چارچوب کلیاش توسط مردم پذیرفته شده و سیستم تحزب کارآمد، نخبگان جامعه را درگیر موضوعات پیچیده سیاسی میکند و البته نهادهای مدنی به عنوان واسط میان مردم و نهاد قدرت، حضور موثر دارند، چه لزومی دارد که ۸۰ درصد ذهن و زندگی مردم صرف موضوعات سیاسی شود؟ شاید اساساً بیتفاوتی نسبی مردم به موضوعات سیاسی، اتفاقی بههنجار و از مشخصات جوامع توسعهیافته سالم باشد.
نکته دوم به تحلیل جامعهشناختی این موضوع مرتبط است؛ به فرض اینکه حتی جریان بیتفاوتی مردم به موضوعات سیاسی و به تعبیر دیگر انفعال سیاسی آنها صحت داشته باشد، از کجا معلوم این جریان به صورت عامدانه و از بالا به پایین- از سوی رسانهها و رسانهداران- رقم خورده باشد. طبق آنچه که در تحلیلهای ساختاری جامعهشناسان مورد تاکید قرار میگیرد، برخی اتفاقات و جریانها در سطح جامعه، بیش از آنکه محصول عملکرد فرد یا افرادی خاص باشند و به تعبیر دیگر توسط آنها ساخته شده باشند، به واسطه در کنار هم قرار گرفتن مولفههای اجتماعی مختلف به وجود میآیند.
از سوی دیگر نیک میدانیم که تا تقاضایی نباشد، عرضهای به وجود نمیآید. عرضه محتوای غیرسیاسی و پرداختن به مسائلی همچون سبک زندگی، چیزی است که از سوی مخاطبان به رسانهها تحمیل شده است. حالا اینکه اساساً چرا مخاطب صاحب چنین روحیاتی شده و ذائقهاش اینگونه پرورش یافته، سوالی است که پاسخ به آن مستلزم بررسی چندین و چند مولفه پیچیده جامعهشناختی است. از این رو ارائه تحلیلهای تکخطی و فروکاستن عوامل متعدد تاثیرگذار در روحیه و خلقیات مردم، به رسانهها بیش از آنکه کمکی به حل موضوع کند، ذهن را منحرف کرده و سادهانگاری محسوب میشود.
سطحیتر شدن معیارها و قضاوتها
نشریات عامهپسند از منظری غیرسیاسی و با رویکردی هیجانی، فردگرایانه و سطحی، به موضوعاتی چون حوادث، مسائل جنسی و عشقی، ورزش، اخبار روز، شایعات و غیره میپردازند و زبان آنها ساده، طنزآلود و گاه توهین آمیز است. دنیس مکشین(Denis MacShane) پنج موضوع مهم را که برای نشریات عامهپسند ارزش خبری دارند، اینگونه بیان میکند: دعوا و کشمش، خطراتی که کل جامعه را تهدید میکند، حوادث غیرمترقبه و مسائل غیرمعمول، رسوائیها و شایعات و فردیت[۲].
برخی معتقدند موضوعاتی که به طور معمول در نشریات عامهپسند به آنها پرداخته میشود و از آن مهمتر نحوه ورود به این موضوعات که اغلب به شکل سطحی و هیجانی است، در دراز مدت و در جوامعی که این نشریات تیراژ و تاثیر قابل توجهی دارند، به نوعی سلایق مردم را تحت تاثیر قرار میدهد و آنها را در قضاوت، عجول، هیجانی، احساسگرا و سطحی بار میآورد. اینجاست که نقش اینگونه نشریات در صعود و سقوط سیاسیون اهمیت مییابد و به عنوان مثال رئیسجمهوری همچون بیلکلینتون با نقشآفرینی آنها بعد از یک رسوایی اخلاقی، درصد قابل توجهی از محبوبیت خود را از دست میدهد. رئیسجمهوری که البته بعد از یک برهه زمانی، با راهنمایی مشاوران و البته باز هم نقشآفرینی نشریات پرطرفدار آمریکا، با گرداندن یک سگ در انظار عمومی و ملاقاتهای رسمی، بخشی از آب رفته را به جوی بر میگرداند.
پلی برای سیاسی شدن ستارهها
نشریات عامهپسند اگر هم در بیتفاوتی مردم به موضوعات سیاسی نقش داشته باشند و سبب کاهش مشارکت سیاسی آنها شوند و به تعبیر اهالی مکتب انتقادی انفعال سیاسی مردم را به وجود بیاورند، در عوض تجربه نشان داده در مقاطع خاص و البته نادر، در ترغیب مردم به مشارکت سیاسی نقش مهمی داشتهاند؛ زمانی که پای شرکت یک فرد مشهور ورزشی یا سینمایی در انتخابات در میان باشد، نشریات عامهپسند از مهمترین عوامل اقبال مردم به آنها هستند و سبب موفقیتشان میشوند. مطابق نتایج به دست آمده از همان نظرسنجی موسسه PEW که در سطور بالا به آن اشاره شد، هنگامی که آرنولد آلویس شوارزنگر، قهرمان زیبایی اندام وهنرپیشه مشهور هالیوود ازسوی حزب جمهوریخواه برای تصدی پست فرمانداری کالیفرنیا نامزد انتخابات شد، نشریه پرطرفدار People به صورت مستقیم و غیرمستقیم، با پرداختن دو باره به زندگی هنری و خصوصی وی در انتخاب شدنش به این سمت و گرایش مردم ایالت کالیفرنیا به سمت او نقش بسیار مهم و موثری داشت.
این بخش از تاثیرگذاری نشریات عامهپسند در رفتار سیاسی شهروندان و به تبع فضای سیاسی جامعه، شاید در مورد ایران هم بلاوجه نباشد. اقبال شهروندان به افرادی همچون امیررضا و رسول خادم، علیرضا دبیر، هادی ساعی، بهروز افخمی، سعید ابوطالب و علیرضا دهقانکه تا پیش از کاندیداتوری در انتخابات مجلس یا شورای شهر تهران، سابقه سیاسی چندانی نداشتند، میتوانند گواه قابل اعتنایی بر این مدعا باشند. هرچند که ورود موفقیتآمیز این چهرههای مشهور غیرسیاسی در سیاست، در کشور ما تابع عوامل اجتماعی و سیاسی دیگری هم هست و نمیتوان آن را به تنها به نشریات و رسانهها ربط داد. چه آنکه عکس فرایند مذکور – یعنی حضور سیاسیون در ورزش و سینما- نیز در ایران به طرز اعجابآوری معمول است و ارتباط چندانی به رسانههای عامهپسند و غیرعامهپسند ندارد.
دورنما؛ آینده غیرقابل انکار عامهپسندها
ازآنجا که کار تحلیل همیشه بر عهدهی نخبگان بوده، بیتردید رسانهای که برچسب نهچندان روشنفکرپسندِ «عامهپسند» بر پیشانیاش خورده، نمیتواند ازاین تحلیلها و تفسیرها نمرهی قبولی بگیرد. اما واقعیتهای دنیای رسانههای امروزی چیز دیگری میگوید؛ تیراژ نشریه نخبهگرایی چون «گاردین» در انگلستان به ۵۰۰ هزار هم نمیرسد اما در سوی مقابل چه روشنفکران بپسندند و چه نپسندند، روزنامه عامهپسند «سان» تیراژ چندین میلیون نسخهای دارد[۳]. در بسیاری از کشورهای صاحب رسانه نیز وضعیت چندان متفاوت نیست.
باید پذیرفت که به رغم تمامی معایب، نمیتوان از رسانههای عامهپسند و تاثیرگذاری آنها صرف نظر کرد. چنین نشریاتی اگر هم در کنار مزایای غیر قابل انکارشان، معایب قابل توجه و پررنگی دارند، چاره کار هر چه باشد، بیمهری به آنها و توهین به مخاطبانشان نیست. عامهپسندها به ویژه درسبک ارائه مطالب، کارکردها و موفقیتهایی داشتهاند که نادیدهگرفتنشان، به دور از انصاف است. جدی نگرفتن این نشریات و «فحش» تلقی کردن صفت عامهپسند و استفاده از آن به هدف منکوب کردن رسانهداران و تحقیر رسانهها و ناچیزانگاری سطح شعور مخاطبان آنها، دردی از هیچ کس دوا نخواهد کرد. امروزه رسانههای عامهپسند سهم قابل توجهی از بازار محصولات رسانهای دنیا را قبضه کردهاند و بر صاحبنظران و منتقدان است که آنها را به رسمیّت بشناسند و بعد از آن در رفع ایرادات و معایب بکوشند. بپذیریم یا نپذیریم آینده از آن عامهپسندهاست و شاید شاهکلید رفع خیلی از سوءتفاهمات همین باشد.
[۱]Colin, sparks (1992), “Popular Journalism Theories and Practice”
[2]حسین قاضیان و نازنین شاهرکنی، رسانههای عامهپسند و ویژگیهای آن، فصلنامه رسانه، سال دوازدهم،شماره۳
[۳]همان
رضا رشیدپور از تلویزیون ایرانیان میگوید؛
عباس رضائی ثمرین- چندی پیش بود که خبری به شکل گسترده در رسانههای گروهی منتشر شد. تلویزیونی ماهوارهای با مجوز رسمی از وزارت ارشاد تحت عنوان «ایرانیان» یک شعبه نمایندگی در تهران دایر کرده و به تولید پخش برنامه میپردازد. این خبر فینفسه اهمیت زیادی داشت اما بخش مهمتر آن مربوط به کسی بود که به این تلویزیون پیوسته بود.
من هدفم این نیست که با شبکههای ماهوارهای بجنگم، رسانه عرصه رقابت هست، اما عرصه جنگ نیست. من بله دوست دارم با «من و تو» رقابت کنم، «فارسیوان» را ریز میبینم و آن را تلویزیون کثیفی میدانم و هیچ لزومی برای رقابت با آن هم احساس نمیکنم، ولی «من و تو» تو را دوست دارم، تلویزیون باهوش و زرنگی است و شاید بخواهیم با او رقابت کنیم اما هدفمان از تاسیس این نیست که بیاییم من و تو را منکوب کنیم. آن یک رسانه هستند، ما هم یک رسانهایم. ما بچههای داخل ایرانیم و اگر خیلی عرضه داشته باشیم میآییم و برنامه خوب میسازیم، اما هدفمان این نیست که «رو کم کنی» کار کنیم.
- شما میگویید موضعگیریهای رسمی مثبت نیست، اما بیش از ۱۰ مدیر برجسته البته به صورت غیررسمی واکنش مثبتی نسبت به برنامه شما در شبکه ایرانیان نشان دادهاند، این موضوعی است که برخی منتقدان هم در مورد صداوسیما به آن اشاره میکنند، چرا اظهارنظر رسمی با مواضع غیررسمی افراد در این سازمان فاصله دارد؟
یکی از دلایل افت بینندههای سازمان صداوسیما، همین تفاوت سلیقههای شخصی افراد با سیاستهای رسمی صداوسیماست. این دوگانگی حتی در مدیران عالیرتبه تلویزیون هم وجود دارد. مشخصاً من مدیر عالیرتبهای را میتوانم نام ببرم، اما چون ممکن است راضی نباشد نام نمیبرم. ایشان چهار سال به انگلیس رفتند و در مرکز اسلامی لندن کار کردند. از مدیران برجسته شبکه یک بودند و به شدت علاقه داشتند که در این شبکه، کنسرتهای فاخر ضبط و پخش شود. یکی دوبار هم موفق شدند چنین کاری بکنند، امّا جلوی ایشان را گرفتند. بعد از این واقعه ایشان دچار افسردگی مقطعی شدند و به لندن رفتند، که اخیراً گویا بازگشتهاند. برنامهسازهای تلویزیون یا مدیران عالیرتبه این رسانه دچار دوگانگی سلیقهای و رسمی هستند. سلیقه خودشان چیزی میگوید، اما موازین رسمی چیز دیگری میگوید. همین دوگانگی را بیننده هم میفهمد، یعنی میفهمد که اینها تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست. به همین خاطر خیلی وقتها جذابیت لازم را نداریم و دچار افت میشویم.
این مصاحبه در پایگاه خبری قانون منتشر شده و از اینجا قابل دسترسی است.
این گزارش در پایگاه اطلاعرسانی قانون منتشر شده و از اینجا قابل دسترسی است.