شب کویر

از هر دری سخنی ...تاملات، روزمرّه‌گی‌ها و روایت‌های یک روزنامه‌نگار

شب کویر

از هر دری سخنی ...تاملات، روزمرّه‌گی‌ها و روایت‌های یک روزنامه‌نگار

گفت‌وگو با خبرگزاری ایبنا درباره کتاب ارتباطات بحران در رسانه‌های اجتماعی

منفعل نباشیم، دروغ نگوییم و شفاف باشیم

مترجم کتاب «ارتباطات بحران در رسانه‌های اجتماعی» گفت: این کتاب در بهبود و تسهیل فرایند اطلاع‌رسانی در کشور، بویژه در زمان بحران موثر است و در مدیریت رسانه‌ای بحران‌های اجتماعی و مدیریت بحران‌هایی که ممکن است برای افراد و شخصیت‌ها در بستر شبکه‌های اجتماعی رخ بدهد، موثر خواهد بود، ضرورتی که اغلب جدی گرفته نمی‌شود.

 به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «ارتباطات بحران در رسانه‌های اجتماعی»، نوشته «آن‌ ماری ون‌دن‌هارک» هفته گذشته توسط انتشارات ثانیه منتشر شد، کتابی که به عقیده نویسنده برای محافظت از شهرت و اعتبار در فضای مجازی کاربرد دارد و راه و رسم مراقبت از شهرت و نجات از بحران در فضای مجازی را در قالب یک برنامه عملیاتی شامل استراتژی‌ها و تاکتیک‌های آزموده شده برای مدیریت ارتباطات بحران در رسانه‌های اجتماعی ارائه شده است.

 به بهانه انتشار این کتاب، دقایقی با عباس رضایی‌ثمرین؛ روزنامه‌نگار و مترجم این اثر به گفت‌وگو نشستیم تا کمی بیشتر درباره این کتاب بدانیم. رضایی سال‌ها سابقه فعالیت در رسانه‌های مکتوب، الکترونیکی و تصویری را در کارنامه دارد و اکنون به عنوان دبیر تحریریه بخش خبری 21 در شبکه اول سیما مشغول کار است.  رضایی ثمرین پیش از این هم کتاب «چگونه با خبرنگاران مصاحبه کنیم» اثر الن استیونس را هم به فارسی برگردانده که پاییز سال گذشته از سوی انتشارات ثانیه منتشر شده است.

  ادامه مطلب ...

انتخابی که ای کاش دشوار بود

در کنار بعضی کشورها که جهنم روزنامه‌نگاری می‌نامندشان، ایران از نگاهی، می‌تواند بهشت روزنامه‌نگاری - و نه البته روزنامه‌نگاران- قلمداد شود. چند مثال برایتان می‌زنم؛ شب می‌خوابید، صبح که از خواب برمی‌خیزید می‌بینید فلان معاهده که کشورتان برای آن بیش از یک دهه مذاکره کرده، دود شد و به هوا رفت.

چند وقت بعد، ارزش پول ملی‌تان در عرض مدتی کوتاه چندین و چند برابر کاهش می‌یابد. دولت کشورتان برای مقطعی واردات خودرو را ممنوع می‌کند، اما بعدا کاشف به عمل می‌آید که در همان مقطع زمانی چند هزار خودروی لوکس وارد کشور شده که تعدادی از آنها ترخیص و شماره‌گذاری هم شده‌اند؛ یعنی نه متولیان ثبت سفارش، نه گمرک و نه زبانم لال پلیس متوجه این تخلف عجیب نشده‌اند! فیلمی از اعترافات دخترکی در تلویزیون پخش می‌شود و وقتی واکنش برمی‌انگیزد، نه پلیس فتا، نه

قوه قضاییه و نه حتی صداوسیما مسئولیت آن را به‌عهده نمی‌گیرند. دلار از ١٢هزار تومان عبور می‌کند، بعد متولی مدیریت ارزی کشور- بانک مرکزی- بیانیه می‌دهد که اوضاع را تحت نظر داریم! حرف از تحریم می‌شود، تازه می‌فهمید که در سال حمایت از کالای ایرانی و البته قبل از آن، بدنه کارت ملی هم در کنار دسته‌بیل و سنجاق قفلی و... از خارج وارد می‌شده. از ممنوعیت به‌کارگیری بازنشسته‌ها سخن می‌گویند، پرده می‌افتد که در کشوری که بزرگ و کوچک مسئولانش سنگ جوانگرایی به سینه می‌زنند، نصف استان‌های کشور را پیرمردهای بازنشسته اداره می‌کرده‌اند. بحث پیش‌فروش خودرو به میان می‌آید، معلوم می‌شود در این شرایط نابسامان اقتصادی، فلان خودروی خارجی ١٥٠میلیون تومانی، در کشور ٢١٢هزار نفر متقاضی دست به نقد دارد؛ یعنی ٣١هزار میلیارد تومان ناقابل پول بیکار در کشوری با این همه مشکل اقتصادی. می‌بینید؟ ما در فستیوال ارزش‌های خبری زندگی می‌کنیم؛ تضاد، برخورد، شگفتی، دربرگیری و... . در خارج از کشور، با یک درصد جمعیت دنیا، خیلی وقت‌ها در صدر اخبار رسانه‌های بزرگ بین‌المللی هستیم، در داخل هم کمتر روزی است که در انتخاب تیتر یک مشکل داشته باشیم؛ هر چند خیلی وقت‌ها به ملاحظاتی تیتر یک‌ها را نمی‌بینیم و به جای آنها موضوعات دیگر را بزک می‌کنیم و روی جلدها می‌کشانیم. خلاصه اینکه در این غلغله بازار رویدادها و حوادث و بعضا بحران‌ها، انتخاب خبر مهم، طبعا کار دشواری نمی‌تواند باشد. اما من به‌عنوان کسی که نانم را از خبر و روزنامه‌نگاری در می‌آورم، می‌گویم کاش این انتخاب برایم دشوار بود. معنای ضمنی این حرف، رفتن رونق از دکان شغلی من است اما عیبی ندارد؛ کاش هیچ وقت تیتر اول رسانه‌های دنیا نبودیم و هر روز در انتخاب تیتر اول روزنامه‌های خودمان مشکل داشتیم؛ نه طبعا از جنس مشکلاتی که الآن‌گاهی داریم. کاش اصلا قحطی خبر می‌آمد و ما در تحریریه‌ها مگس می‌پراندیم.

کاش می‌شد یک روز، ما هم در اخبار ٢٠:٣٠ بگوییم امروز خبر مهمی در مملکت نبود و به جایش مثلا یک قطعه از حسین علیزاده را پخش کنیم. شاید غیرحرفه‌ای به‌نظر برسد اما هیچ لغتنامه‌ای در تعریف‌ رؤیا ننوشته باید حرفه‌ای باشد.

 

*منتشر شده در روزنامه همشهری، صفحات درنگ، پرونده ویژه روز خبرنگار

چگونه با خبرنگاران مصاحبه کنیم؟

کتابی که راهنمای کاربردی مسئولان برای مصاحبه با رسانه‌هاست


انتشارات ثانیه، کتاب «مدیران بخوانند؛ چگونه با خبرنگاران مصاحبه کنیم»، نوشته الن استیونس را با ترجمه عباس رضایی ثمرین، روزنامه‌نگار منتشر کرد.
در میان کتب متعددی که نحوه مصاحبه‌گری را به خبرنگاران و اهالی رسانه می‌آموزد، این کتاب برای اولین‌بار توصیه‌هایی کاربردی، به طرف دیگر این معادله، یعنی مصاحبه‌شونده‌ها ارائه می‌دهد. در این کتاب برای همه کسانی که به نوعی سر و کارشان به رسانه‌ها و خبرنگاران می‌افتد، یک چارچوب عملیاتی و قابل پیاده‌سازی ارائه شده که کیفیت حضور آنها در خروجی رسانه‌ها و به تبع اعتبار و شهرت آنها و سازمان‌شان را افزایش می‌دهد.
سیاستمداران، مدیران، سخنگوها، مدیران روابط عمومی، مشاوران رسانه‌ای و به طور کلی همه کسانی که در معرض مصاحبه‌ها و سوالات خبرنگاران و روزنامه‌نگاران هستند یا مسئولیت طراحی سیاست‌گذاری‌ رسانه‌ای مرتبط با ارگان‌ها و سازمانها دارند، مخاطبان اصلی این کتاب‌اند، خبرنگاران، روزنامه‌نگاران و مخاطبان رسانه‌ها هم با مطالعه این کتاب دید تازه‌ای به مقوله مصاحبه پیدا می‌کنند.
به عنوان فردی که قرار است طرف مصاحبه رسانه‌ها باشد، این کتاب نکاتی به شما می‌آموزد تا بتوانید عملکردی بی‌نقص ارائه کنید، سوالات را پیش‌بینی و مدیریت کنید، پاسخ سوالات دشوار را بدهید، در بحران‌ها از اعتبار خودتان و سازمان‌تان محافظت کنید و نهایتاً طوری ظاهر شوید که رسانه‌ها باز هم سراغتان بیایند.

 
ادامه مطلب ...

به نام نقره، به قیمت الماس

«قیمت؟ بگویم دو میلیون باورت می‌شود؟ سه میلیون و چهار میلیون و ده میلیون چطور؟ برو بالاتر اخوی. این چیزهایی که در مغازه‌های قم و شاه‌عبدالعظیم و مشهد می‌فروشند، انگشتر نیست، شوخی‌ است. از این طرف نقره می‌رود تو، از آن‌طرف ده تا ده تا رکاب انگشتر پس می‌افتد. نگین‌شان هم که خدا بدهد برکت سنگ چینی را. همان پنجاه هزار تومان و صد هزار تومان هم که می‌گیرند زیاد است. اینها را فراموش کن؛ من انگشتر دیده‌ام که جلوی چشم خودم با یک خانه طاق‌اش‌ زده‌اند. همین الان اینجا انگشتر فیروزه‌ای دارم که دست‌کم 70 ـ 60 میلیون برایش می‌دهند. 10 میلیون و 20 میلیون که رقم‌های معمولی این کار است



 

ادامه مطلب ...

برای حسین توفیق...

موبایل نداشت. برای هماهنگی با او، حتما باید تلفن ثابت دفترش را می‌گرفتی که یک جورهایی محل زندگی‌اش هم بود. قرار بود برای پرونده طنز سیاسی در ماهنامه مدیریت ارتباطات با او گفت‌وگو کنیم. دفترش ظاهرا همان آخرین دفتری بود که مجله توفیق در آن منتشر می‌شد. در یک ساختمان رنگ و رو رفته‌ی دودگرفته در دل شلوغی مرکز شهر، در یکی از کوچه‌های بالای میدان ولیعصر. وارد دفتر که می‌شدی، در و دیوار پر بود از جلدهای توفیق. در هر گوشه و کناری هم مجلدات دوره‌های مختلف توفیق را می‌توانستی ببینی. 

وقتی با یکی از همکاران، روی کاناپه جیرجیروی دفترش نشستیم، قبل از همه چیز چند نوشته که روی دیوار دفترش چسبانده بود را نشان داد. «ضبط صوت ممنوع، دوربین عکاسی ممنوع، اخم کردن ممنوع». گاومان زایید. نه می‌توانستیم از او عکس بگیریم، نه اجازه می‌داد حرف‌هایش را ضبط کنیم. برای عکاسی، رئوف محسنی همراهمان آمده بود. آرام به من گفت مصاحبه را شروع کن، من راضی‌اش می‌کنم برای عکس. این کار را کرد و اواخر مصاحبه عکس‌های خوبی از او گرفت. من هم، وقتی حواسش نبود، همان اوایل گفت‌وگو، دست کردم توی کیفم و واکمن را روشن کردم. واکمن صدا را کمابیش ضبط کرد اما من از حول اینکه درست ضبط نشود، تقریبا تمام مصاحبه را نوشتم. یکی از سخت‌ترین مصاحبه‌های عمرم شد. نه فقط به خاطر اینکه نزدیک به 9 هزار کلمه گفت‌وگو را همزمان روی کاغذ نوشتم؛ بعد از پیاده‌سازی و تنظیم، با حساسیت عجیبی پدر من و متن‌ مصاحبه‌ام را با هم در آورد. متن مصاحبه، حداقل پنج نوبت بین من و او دست به دست شد. مدام جرح و تعدیل و ویرایش جدید اعمال می‌کرد. متن را تقریبا نصف کرد و از 9 هزار کلمه رساند به پنج هزار. آخرش هم وقتی تاییدیه نهایی را داد و متن را فرستادیم برای صفحه‌آرایی، بدون اطلاع من و با هماهنگیِ سردبیر، به دفتر مجله آمد تا مصاحبه‌اش را روی صفحات مجله هم ببیند، که مبادا چیزی از دستش در رفته باشد. نزدیک به هزار کلمه‌اش را هم آنجا کم کرد. بعلاوه کلی ویرایش و اعمال سلیقه دیگر که متن را از این رو به آن رو کرد. وقتی متلک مرا در مقدمه مصاحبه خواند که نوشته بودم: «حسین توفیق با شعار خیرالکلام ما قل و دل، تقریبا دو سوم مصاحبه ما را قلع و قمع کرد» فقط خندید و گفت کنایه‌ات را خریدارم. حالا که نزدیک به 7 سال از آن زمان گذشته و متن را دوباره می‌خوانم. الحق و الانصاف یکی از منقح‌ترین و تمیزترین نوشته‌هایی است که به اسم من در مطبوعات منتشر شده. نزدیک سه دهه سردبیری در مجله‌ای با تاثیرگذاری بالا آنهم در شرایطی که از همه طرف دنبال گاف گرفتن و زمین زدنش بودند، او را به تبحری مثال‌زدنی در دروازه‌بانی محتوایی و ویراستاری رسانده بود. بعدها چندبار دیگر هم به دفتر مجله آمد. می‌گفت یک دوره یک ساله از توفیق را داده صحافی کنند تا به جبران زحمات آن مصاحبه، تقدیم من کند. هدیه‌ای که هیچ وقت به دست من نرسید. چون از یک زمانی به بعد ناگهان غیبش زد. همه خانواده‌اش خارج از کشور بودند و  به گمانم  او هم برای مداوا از ایران رفت. راه تماسی با او نداشتم و تماس‌هایم با تلفن دفترش بی نتیجه بود. بعدها ظاهرا برگشته بود و یکی دوبار دفتر مجله هم رفته بود، من ولی دیگر هیچ وقت ندیدمش، تا اینکه تعطیلات عید گفتند، حسین توفیق از دنیا رفت. در کنار وسواس و حساسیتش، فوق العاده خوش‌صحبت و طناز بود، اینقدر که می‌شد ساعت‌ها پای حرف‌هایش بنشینی و لذت ببری. حسرت دیدار مجددش به دلم ماند. خدایش بیامرزد

 

پ.ن: از روزی که حسین توفیق، سردبیر آخرین دوره مجله معروف طنز توفیق را شنیدم، می‌خواستم برای ادای دین این خاطره را بنویسم، به دلیل تعطیلات و مسافرت، مجال به دست نیامد تا امروز.