در ادبیات عمومی و رسانهای ما معمولا اجماع در حوزه سیاسی و دیپلماسی مورد استفاده قرار میگیرد اما این واژه معنای عمومیتری هم دارد که در صورتبندی آنچه بهطور روزمره در رسانههای اجتماعی رخ میدهد، مفید است. بسیار دیدهایم کاربران توییتر یا اینستاگرام ناگهان همه درباره یک موضوع صحبت میکنند، مثلا درباره صادق بوقی، فلان لبنیاتفروشی در مشهد، درخواست اقامت فرزند یک سیاستمدار از کانادا یا هر چیز دیگر. واقعیت این است که در شبکههای اجتماعی، بهویژه توییتر و اینستاگرام که در ایران رایجتر است، مرتبا به شکل نانوشتهای شاهد «اجماع» کاربران حول موضوعات مختلف هستیم. این کنشهای جمعی گاهی بهشکل طبیعی و براساس اصول روانشناختی و مکانیسمهای فنی درونی شبکههای اجتماعی شکل میگیرد اما گاهی هم غیرطبیعی و اصطلاحا مهندسی شده است. ایده مرکزی کتاب، همین اجماعهای مهندسیشده یا ساختگی است. یکی از پیچیدهترین شگردهای تبلیغات یا پروپاگاندا که در عصر شبکههای اجتماعی بسیار رایج شده و برای هدایت یا مدیریت افکار و حتی رفتارهای مردم مورد استفاده قرار میگیرد.
چطور به ضرورت ترجمه این کتاب رسیدید؟
برای من ترجمه این کتاب استمرار مسیری است که با ترجمه کتاب «دستکاری در رسانههای اجتماعی» آغاز کردهام. مضمون مرکزی آن کتاب پروپاگاندای رایانشی و خطراتی بود که از این مجرا، دموکراسی و اکوسیستم اطلاعرسانی و صنعت اخبار جهان را تهدید میکند. این موضوع البته صرفا یک دغدغه شخصی نیست و یکی از جریانهای پژوهشی درحال رشد در دنیاست. واقعیت این است که برخی ویژگیهای خاص شبکههای اجتماعی، امکان دستکاری سیستماتیک و گسترده افکار عمومی را فراهم کرده و این مساله امروزه توجه زیادی را در جهان به خود جلب کرده است.
کدام ویژگیها؟
ویژگیهای مختلفی را میتوان مثال زد اما مهمترین آنها که در فرآیند دستکاری اهمیت بالایی دارند، اصطلاحا «گمنامی» و «اتوماسیون» است. گمنامی به این معناست که در بستر اینترنت و شبکههای اجتماعی این امکان برای هرکسی بهوجود آمده که بدون اینکه شناخته شود، کنشگری کند و منشأ اثر باشد. مشکل اصلی در کمپینهای پروپاگاندای رایانشی این است که منشأ آنها عمدتا برای کاربران قابلشناسایی نیست. فرض کنید یک قطعه موسیقی با محتوای نوجوانپسند اما مسالهدار میآید و در مدت کوتاهی در اینستاگرام بین کاربران ایرانی وایرال میشود، اما تا زمانی که مدیر تبلیغات یک شرکت لوازم آرایشی از عاملیت این شرکت در تولید و توزیع این موسیقی پرده میدارد، هیچکس متوجه نمیشود که فرآیند تولید و وایرال شدن این موسیقی اصطلاحا مهندسی شده و محتوای آن تبلیغاتی بوده است. تازه آنجا موضوع به هر دلیلی برملا میشود، خیلی از کمپینهای تبلیغاتی امروزه زیرپوست شبکههای اجتماعی در جریان است که اثر خود را در شکلدهی به ذهنیت و رفتار کاربران میگذارد و کسی هم هیچ وقت از پشتپرده آنها باخبر نمیشود.
و منظور از اتوماسیون چیست؟
اتوماسیون هم به نقشآفرینی رباتها مربوط است. یک کاربر عادی شبکههای اجتماعی، حتی اگر چندین حساب جعلی هم برای خودش درست کرده باشد، بهدلیل محدودیتهای زمانی و بیولوژیک، توان محدودی برای تولید محتوای تبلیغی در سطح توییتر، فیسبوک یا اینستاگرام دارد. این محدودیت برای رباتها وجود ندارد و با نقشآفرینی آنها عملا مقیاس تبلیغات و انتشار پروپاگاندا دهها برابر میشود. این دو ویژگی در حقیقت دو نقطه عطف در صنعت پروپاگاندا به شمار میآیند.
مشخصا ایده محوری این کتاب چه تفاوتی با کتاب دستکاری در رسانههای اجتماعی دارد که به آن اشاره کردید؟
موضوع محوری در هر دو کتاب پروپاگاندای رایانشی است. در آن کتاب ما با یک تحقیق فراملیتی با محوریت موسسه اینترنت دانشگاه آکسفورد مواجه بودیم که پژوهشگران متفاوت روند رشد پروپاگاندای رایانشی در 9 کشور دنیا را مطالعه کرده بودند. ساموئل وولی که نویسنده کتاب مهندسی اجماع است. آنجا یکی از دو سرویراستار اصلی پروژه و البته یکی از دو نویسنده فصل مربوط به آمریکا بود. علیرغم اینکه هر دو کتاب درباره پروپاگاندای رایانشی سخن میگویند؛ تفاوتهای روشنی در زاویه ورود و رویکردشان وجود دارند. در کتاب دستکاری رویکرد نویسندگان خیلی فنی بود، اما در کتاب مهندسی اجماع ابعاد نظری برجستهتر است. از نظر روشی آنجا پژوهشها متکی به دادهکاوی بود، اما اینجا پیکری اصلی پژوهش، کیفی و از نوع مردمنگاری است. در مهندسی اجماع چون تعدد پژوهشگر و نویسنده نیست، با متن منسجمتری مواجه هستیم. بهطورکلی نویسنده سعی کرده بعد از پروپاگاندای رایانشی، یک قدم جلوتر بیایید و روی نتایج آن تمرکز کند؛ اینکه آن سازوکارهای فنی حالا چه نتایج سیاسی و ارتباطی دارند.
قبول دارید که رویکرد این دست کتابها به کژکارکردهای شبکههای اجتماعی کمی اغراق شده است؟ ما بههرحال با یک ابزار مواجهیم که هم برای تولید پروپاگاندا میتوان از آن استفاده کرد و هم مثلا برای تولید محتوای آموزشی سودمند؛ اینطور نیست؟
من البته کتاب را ترجمه کردهام و مولف آن نیستم. لزوما هم با همه آن چیزی که در متن طرح شده همدل نیستم. بااینحال بهطورکلی انتشار این دست متون را سودمند میدانم. اتفاقا یکی از استدلالها که در پیکره متن کتاب اهمیت کانونی دارد، این است که نمیتوان و نباید به پلتفرمهای رسانههای اجتماعی نگاه صرفا فنی و ابزارگونه داشت. مولف معتقد است که این نوع نگاه، ترفند صاحبان این پلتفرمها برای فرار از پذیرش مسئولیت است. وقتی سازوکارهای فنی درون پلتفرمها عملا امکان استمرار مهندسی اجماع و دستکاری را فراهم میکند صاحبان آنها باید سهم مسئولیت خود را از این آشفتهبازار اطلاعاتی برعهده بگیرند. وولی میگوید این ابزارها بهنوعی حامل اراده و انگیزههای خالقان و صاحبان خود هستند و نمیتوان معماری فنی آنها را بیطرفانه یا عاری از سوگیریهای شناختی دانست. او میگوید این پلتفرمها عامدانه طوری طراحی شدهاند که بیشترین درآمد تبلیغاتی را نصیب صاحبانشان کنند. بهزعم او محتوای مخرب بهدلیل همین سوگیری در طراحی سازوکارهای فنی بیشتر دیده میشود؛ چراکه هرچه تعداد کلیک روی یک محتوا بیشتر باشد و چشمان بیشتری آن را ببینند، درآمد بیشتری نصیب شرکتها میشود. وولی این فرآیند را کالایی شدن توجه کاربران مینامد و میگوید خالقان پلتفرمها چون از وایرال شدن هرگونه محتوایی فارغ از مخرب یا مثبت بودن آن سود میبرند؛ برخلاف حرفهای مزورانهای که میزنند، اساسا علاقهای به کنترل یا از بین بردن زمینههایی که امکان استمرار پروپاگاندای رایانشی را فراهم میکند، ندارند.
ولی با این رویکرد عملا مزایای و نقاط مثبت رسانههای جدید نادیده گرفته میشود. این رسانهها نقطه عطفی در تاریخ ارتباطات هستند. نمیتوان تاثیر آنها را در دموکراتیزهتر شدن ارتباطات، شکست انحصار کارتلهای اقتصادی بزرگ در صنعت رسانه و... نادیده گرفت.
حرف شما درست است. این را در یادداشت مترجم در ابتدای کتاب هم نوشتهام. در مقابله با پروپاگاندای رایانشی این مهم است که از چه موضع و زاویهای وارد کارزار شویم. انگیزه اصلی نگارش این کتاب و آثار مشابه، درحقیقت مراقبت از ارتباطات آزاد و دموکراتیک و نقاط قوت شبکههای اجتماعی است، نه ریشهکن کردن آنها. موضوع این است که کژکارکردهای شبکههای اجتماعی، منجر به اختلال در روندهای دموکراتیک و ارتباطات آزاد شده و آثار واقعی در کشورهای مختلف دنیا بهدنبال داشته است. اینکه عدهای با بهکارگیری لشکرهای سایبری، محتوای دستکاری شده را در شبکههای اجتماعی تقویت یا جریانهای خاصی از اطلاعات را سرکوب کنند، اقدامی علیه مردمسالاری و جریان آزاد اطلاعات است. مادامی که هنوز روندهای نوظهور پروپاگاندای رایانشی شکل نگرفته بود، مشکل چندانی وجود نداشت. مشکل از جایی آغاز شد که کژکارکردها بر سودمندیها سایه انداخت عملا کارکرد این شبکهها وارونه شد. وارونگی به این معنا که این پلتفرمها که در ابتدا با کارکرد تسهیل دسترسی مردم به اطلاعات و بهنوعی دموکراتیزه شدن ارتباطات ظهور کردند و کارنامه نسبتا درخشانی هم داشتند، حالا درست در جهت عکس مورد بهرهبرداری صاحبان قدرت و ثروت قرار میگیرند، لذا نویسنده به هیچ عنوان با نگاههای انحصارگرانه همدل و بهدنبال تخطئه ماهوی رسانههای جدید نیست. او از سر دغدغهمندی وارد این فضای پژوهشی شده و مسالهاش این است که ابزارهایی که زمانی از امیدهای دموکراسی در جهان بودند، قاعدتا نباید به پدیدهای علیه دموکراسی تبدیل شوند.
چقدر واقعا امکان این تفکیک وجود دارد؟ بههرحال وقتی محتوایی تولید میشود، ما همراه آن نیستیم که به خواننده بگوییم نویسنده از چه موضعی یا با کدام انگیزه آن را نوشته است. تجربه نشان میدهد نگاه انتقادی اینچنینی بدون ایده ایجابی، در عمل به پیامدهای نامیمونی منجر میشود. به نظرم ایدههایی مثل صیانت، از چنین آبشخورهایی سرچشمه میگیرند.
من هم این دغدغه را داشتم و به همین دلیل نزدیک یک صفحه در یادداشت مترجم در ابتدای کتاب، در این باره توضیح دادهام و گفتهام هرگونه تلاش برای مراقبت از ارتباطات آزاد و مسئولانه، اگر درخلال اجرا یا درنتیجه منجر به تحدید دسترسی شود، عملا نقض غرض است و نویسنده هرگز چنین مقصودی را مراد نکرده است. با تمام این اوصاف اگر کسی عامدانه بخواهد تحریف یا سوءاستفاده کند، بههرحال نمیتوان جلوی او را گرفت اما بهنظرم خواننده کتاب، دچار چنین سوءتفاهمی نمیشود، چون ما با یک مصاحبه کوتاه یا مثلا یک یادداشت موجز ژورنالیستی مواجه نیستیم. صحبت بر سر یک کتاب است و قاعدتا هر خوانندهای که آن را بخواند، حتما در جای جای متن انگیزهها، دغدغهها و دلمشغولیهای نویسنده را متوجه میشود. درثانی وقتی یک حرف علمی روشمند در دنیا زده میشود و اینجا هم مصداق دارد، ما نمیتوانیم بهدلیل احتمال سوءاستفاده نسبت به آن بیاعتنا باشیم. ضمن اینکه واقعا در آن نگاههای کنترلگرایانهای که از آن سخن گفتید، مساله اقناع افکار عمومی اینقدرها هم که شما تصور میکنید جدی نیست که بخواهند برای تصمیمات و کارهای خودشان دنبال استدلالهای علمی و روشمند باشند. به نظر من خیلی سادهانگارانه است که فکر کنیم کسانی که طراحان و مجریان ایدهای که از آن نام بردید، لنگ دلیل علمی برای پیشبرد مقاصدشان هستند، اصلا قائل به اقامه دلیل و استدلال نیستند، کار خودشان را میکنند.
منظورم این است که حتی مخاطب غیرسوءاستفادهگر وقتی چنین متون انتقادی را میخواند، بعدش ممکن است ازخود بپرسد که ثمماذا بعدش چه کار کنیم؟ وقتی ایده ایجابی نباشد، منطقا درنهایتا کار به همانجا میرسد که مثلا این شبکهها را ببندیم تا از آفات آن در امان باشیم.
اولا نگاه انتقادی مستقلا موضوعیت دارد و نمیتوان بیان آن را به طرح ایدههای ایجابی مشروط دانست. اگر در علوم انسانی بخواهیم تن به آن مغالطه معروف عکس با شورت ورزشی بدهیم، مجبور خواهیم شد بخش اعظمی از ادبیات تولید شده در حوزه فرهنگ و اندیشه را کنار بگذاریم. عمده افقگشاییها و تغییرات جدی در تاریخ فرهنگ و اندیشه اتفاقا با نگاه انتقادی رقم خورده است. بااینحال لازم است این را بگویم این کتاب خالی از راهکار یا آنچه شما بهعنوان ایده ایجابی از آن نام میبرید، نیست. در بخشهای مختلف کتاب نویسنده پس از بیان مشکلات و روندهای موجود، به راهکارهایی اشاره میکند. البته در بیان راهکارها هم مشخصا تاکید دارد که نباید مقابله با پروپاگاندای رایانشی منجر به نقض غرض شود، مثلا وقتی از مشکلات روش رمزنگاری سرتاسری در پیامرسانهایی مثل واتساپ سخن میگوید، تاکید میکند هرگز نباید ممنوعیت این نوع رمزنگاری را به سیاستگذاران تجویز کرد؛ چراکه حق ارتباطات امن و خصوصی کاربران تحت هیچ عنوان نباید خدشهدار شود.
درباره راهکارها کمی بیشتر توضیح میدهید؟
اجمالا بخواهم بگویم؛ راهکارهایی که ارائه میشود چهار ضلع یا کانون اصلی دارد، ضلع اول فاز تقنین و سیاستگذاری است؛ نویسنده تاکید دارد قوانین موجود باید با هدف تطابق با چشمانداز فعلی مهندسی اجماع و پاسخگو کردن پلتفرمها بهروزرسانی شود. ضلع دوم مباحث فنی است، اینجا از ضرورت تلاش برای ساختن پلتفرمهایی سخن گفته میشود که امکان دستکاری در آن به حداقل برسد. در ضلع سوم رویکردهای اجتماعی با محوریت جامعه مدنی مطرح است، جایی که میتوان با آموزش و کارزارهای درستیسنجی و امثالهم در مقابل جریان فزاینده اخبار جعلی و پروپاگاندای رایانشی ایستادگی کرد. ضلع چهارم نیز مربوط به روزنامهنگاری است. در این بخش نویسنده مشخصا روزنامهنگاران را از تبدیل شدن به قطعات پازل پروپاگاندیستها پرهیز میدهد و به نمونههایی میپردازد که روزنامهنگاران ناخواسته سبب استمرار اجماع ساختگی شدهاند. او البته همچنان نهاد روزنامهنگاری را یکی از مهمترین کنشگران در مقابله با اطلاعات جعلی و دستکاریشده میداند و توصیههایی را برای اثربخشتر شدن تلاشها در این زمینه، ارائه میکند.
اگر به کلیت رویکرد کتاب برگردیم، میتوانیم بگوییم که نویسنده تقریبا از سنت نگاه انتقادی چپگرایانه به دنیای سرمایهداری و مظاهر آن متاثر است؟
جایی که او درصدد نظریهپردازی درباره پروپاگانداست، پس از مرور نظریات مختلف از لیپمن، برنیز و دیگران روی نظریه «تولید رضایت» چامسکی و هرمن پافشاری میکند و صراحتا میگوید پروژه او تلاش برای توسعه نظریه چامسکی و هرمن برای دربرگیری مختصات فضای رسانهای جدید است. لذا او صراحتا خود را پیرو سنت نظری چامسکی و هرمن میداند و بر همین مبنا فکر میکنم پاسخ به سوال شما مثبت است. در آن نظریه چامسکی و هرمن در این باره سخن میگویند که فیلترهای گوناگونی از قبیل مالکیت رسانه و صنعت تبلیغات روی عملکرد رسانههای جریان اصلی اثرگذار هستند که نوعی نقد جدی به سازوکارهای درون سرمایهداری است. در این کتاب هم تلاش شده با همان رویکرد درباره مکانیسم عملکرد رسانههای اجتماعی نظریهپردازی شود. اینجا هم نویسنده معتقد است فیلترهای مورد اشاره بر محتوای رسانههای اجتماعی نیز اثرگذارند. البته کتاب صرفا تئوریک نیست؛ پیکره اصلی کتاب مبتنی تحقیقات میدانی در کشورهای مختلف است. او پس از مفهومپردازی در ابتدای کتاب عمده استدلالهای خود را در خلال طرح یافتههای تحقیقات مردمنگارانه خود بیان میکند. تحقیقات حاصل مصاحبههای متعدد او و مشاهداتش از کمپینهای گوناگون پروپاگاندای رایانشی است.
در کار چامسکی و هرمن موضوع رضایت مطرح شده، در این کتاب اما نقطه تمرکز روی اجماع است، ممکن است درباره تفاوت این دو توضیح دهید.
واژه اصلی که در نظریه چامسکی و هرمن به کار رفته Manufacturing Consent است؛ منیوفکترینگ اگرچه عمدتا به تولید ترجمه میشود اما در این نظریه، نه تولید به معنای مصطلح در فارسی بلکه نوعی برساخت کردن و جعل کردن مد نظر است. در بعضی فرهنگهای انگلیسی به فارسی، برابرنهاد جعل کردن و سرهمبندی کردن هم برای منیوفکترینگ پیشنهاد شده است. ایده مرکزی چامسکی و هرمن این است که رسانههای جریان اصلی از فیلترهای پنجگانهای از قبیل مالکیت و تبلیغات و مواخذه و... متاثرند و در فرآیندی مهندسیشده، مشغول ایجاد نوعی رضایت یا موافقت عمومی جعلی یا ساختگی هستند. در این کتاب نویسنده یک گام به پیش نهاده و مفهوم Manufacturing Consensus را طرح کرده است. یعنی او نهتنها به موافقت و رضایت توجه داشته بلکه عمیقتر از آن به برساخت اجماع یا نوعی وفاق هم فکر کرده است. از نظر او تبلیغات رایانشی نهتنها رضایت مخاطبان را جلب میکند بلکه در بیان آنان توهم اجماع هم ایجاد میکند. این نشانگر سطحی عمیقتر از پروپاگانداست.
یک تفاوت جدی دیگر کار وولی با پروژه چامسکی و هرمن، این است که در مهندسی اجماع، مرجع پروپاگاندا دیگر صرفا صاحبان قدرت و ثروت نیستند. وولی در خلال تحقیقات خود به این نتیجه رسیده که نهتنها دولتها و کنشگران اقتصادی در سطحی وسیع از رباتها، حسابهای جعلی برای «اقناع» مردم و ایجاد توهم اجماع در نگرشهای سیاسی استفاده میکنند، بلکه برخی اینفلوئنسرهای سیاسی نیز ظهور کردهاند که برای خودشان تبلیغ میکنند. نویسنده در این خصوص از مفهوم «دموکراتیزه شدن پروپاگاندا» استفاده میکند که به معنای دسترسی گسترده همه کس به ابزارهای تبلیغات سیاسی است. لذا از نظر اقتصاد سیاسی اینجا یک نقطه تفاوت جدی با نظریه چامسکی و هرمن است. نویسنده در ردگیری پروپاگاندای رایانشی، با شمار قابل توجهی از کنشگرانی مواجه شده که اجیرشده هیچ دولت یا شرکتی نیستند و برای بسط تاثیرگذاری ایدههای خودشان از ابزارهای پروپاگاندای رایانشی استفاده میکنند.